بردیا و ایرانگردی
ایرانگردی ما روز شنبه 22 شهریور آغاز و به مدت یک هفته طول کشید اولین توقف ما آبیدر شهر سنندج برای نهار بود بردیا جونم کلی بدو بدو و بازی کرد
بعد از نهار وقتی که میخواستیم حرکت کنیم ، متوجه روغن ریزی ماشین شدیم که سریع رفتیم تعمیرگاه خدارو شکر مشکل زیادی نداشت و سریع درست شد
ولی از برنامه ریزیمون عقب افتادیم و مجبور شدیم شب رو سقز باشیم ....
روز بعد صبح زود حرکت کردیم به طرف تبریز نهار رو وسط راه خوردیم و ساعت 5 تبریز بودیم . با کمک تبلت بردیا جونم سریع مسیر هتل رو پیدا کردیم .....
شب همه با هم رفتیم مرکز خریدهای اطراف هتل رو گشتیم ....و لیستی از جاهای دیدنی تبریز رو گرفتیم و برای فردا برنامه ریزی کردیم که کجا ها رو بریم ببینیم ...
صبح روز بعد رفتیم بازار کفاش های تبریز و بازارهای اطرافش رو هم دیدیم ، بازار تبریز چون توی طرح بود و رفتن به اونجا و جای پارک پیدا کردن سخت بود با آژانس رفتیم و برگشتیم
عصر هم رفتیم ائل گلی و کلی بدو بدو بازی کردن و بستنی خوردن
بعد از ائل گلی رفتیم مرکز خرید لاله پارک مرکز خرید شیکی که هرچی میخواستی توش پیدا میشد ، از شانس خوب ما اکثر جنس ها OFF خورده بود به همین خاطر کلی خرید کردیم مخصوصا برای بردیا جونم
تا من مشغول خرید بودم بردیا جونم یک دور قطار سوار شد البته بازم دلش میخواست
طبقه بالای لاله پارک شهربازی قشنگی داشت که با بردیا جونم رفتیم و بیشتر بازی هاشو بازی کردیم ....
بردیا جونم عاشق ماشین سواریه اونم از نوع بزرگش
آخر سر هم موتور سواری کردیم ، ساعت نزدیک 12 بود که با داد و بیداد برگشتیم هتل
فردا صبح با تبریز خداحافظی کردیم و پیش به سوی شهر توریستی و قدیمی کندوان
توریست کوچولوی ما خیلی از این شهر خوشش آومده بود
چون در خونه هاش خیلی کوچولو بود فکر میکرد آدمهای توی خونه هم خیلی کوچولو هستن
البته هرچی در زدیم کسی در رو باز نکرد
بعد از کندوان پیش به سوی شهر سرعین بعد از گرفتن هتل و خوردن شام ، بابا پیمان رفت استخر و من و بردیا جونم و مامان فرشته رفتیم بازار .....
هتل به مرکز شهر و استخر نزدیک بود به همین خاطر پیاده رفتیم ......
هوای سرعین خیلی خنک بودبردیا جونم با آبپاشی به مردم این سرما رو بیشتر میکرد
ساعت 1/30 دقیقه بامداد بردیا جونم خسته و خوابالو .....
فردا صبح بعد از این که من و مامان فرشته از استخر آب گرم برگشتیم حرکت کردیم به طرف آستارا ، و نهار رو گردنه زیبایی حیران خوردیم
روی گردنه چندین بار توقف کردیم و عکس انداختیم فندق خوردیم و کلی لذت بردیم
دم دمای غروب رسیدیم آستارا بعد از گرفتن ویلا و مستقر شدن بدو رفتیم کنار دریا
بردیا جونم تا آب رو دید از خود بیخود شدو پرید توی آب
یکی از خصوصیات خوب پسرم این که زود با همه دوست میشه و سریع برای خودش یه همبازی پیدا میکنه
هوا که کاملا تاریک شد و با سوت آقا پلیسه بردیا جونم رضایت داد که از آب بیاد بیرون
و تازه شن بازی شروع شد اون شب تا دیر وقت بیرون بودیم یه چرخی هم توی شهر زدیم ولی هیچی نخریدیم چون جنس هاش اصلا به درد نمیخورد ...
بعد از آستارا رفتیم انزلی ویلا گرفتیم و کنار دریا حالشو بردیم
بردیا جونم از 10 صبح تا 4 بعد از ظهر توی آب بود
طبق معمول سریع یه دوست پیدا کرد
ساعت 3 بردیا جونم خسته و کوفته و جزغاله از آب آومد بیرون
بعد از خوردن جوجه کباب دست پخت بابا پیمان در کنار ساحل رفتیم اسکله انزلی
بردیا جونم تا قایق دید طاقت نیاورد و رفت سوار شد
بعد از قایق سواری داخل شهر گشتی زدیم و بعدش رفتیم کنار ساحل شب مهتابی و خیلی رومانتیکی بود ، ما هم تا دیر وقت به صدای دریا گوش دادیم و لذت بردیم
صبح روز بعد که آخرین روز مسافرت بود زود بیدار شدیم رفتیم کنار دریا که طلوع خورشید رو ببینیم .... واقعا منظره زیبا و دیدنی بود ......
بردیا جونم میخواست دوباره بره توی آب بازی کنه
بالاخره راضی شد با دریا خداحافظی کنه تا سفر بعدی ، اون روز از جاده منجیل یک سره حرکت کردیم به سوی خونه شب ساعت 9 خونه بودیم سفر خیلی خوبی بود جاهای دیدنی زیادی رو دوباره دیدیم کلی خاطرات قدیمی برای خودم زنده شد ......لازم به ذکر که بردیا جونم توی سفر فوق العاده پسر خوبی بود نه بهانه ای بگیره نه الکی گریه کنه خلاصه یک آقای به تمام معنا