بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در نیمه تیر

1391/5/8 12:29
نویسنده : مامی
199 بازدید
اشتراک گذاری

اواسط تیر  سرمون خیلی شلوغ بود مامانینا اسباب کشی داشتن ، تولد پرنیان جون قلبو نامزدی دختر دائیم قلب هم دعوت شده بودیم ...نمی دونم چرا بعضی وقتها همه چی به هم میریزه ..... 

روز سه شنبه و چهارشنبه رو مرخصی گرفتم که به مامانی توی جمع و جور کردن وسایل کمک کنم ، بردیا جونمماچ صبحها با خاله  شیما قلب میرفت مهد. سه شنبه تا سر کوچه باهاش رفتم ولی چهارشنبه رو خودشون تنهایی رفتن ...نیشخند وای که اسباب کشی چقدر سختهاوه....دائی سعیدقلب و دائی مجیدقلب بابا پیمان ماچو حسین قلب(پسر خالم) وسایل شکستنی رو بردن و کارگرها هم وسایل بزرگ و سنگین رو...نیشخندمگه تموم میشد ... (دائی سعید و بابا پیمان میخوان خونه مامانی رو تخریب کنن و به جاش یه آپارتمان زیبا بسازن )

 

 

 چهارشنبه تا عصر مشغول جابجایی وسایل بودیم عصر من وبردیا جونم ماچآماده شدیم خاله شیما قلب هم از بانک اومد وبا هم رفتیم تولد پرنیان کوچولو قلب 

تولد پرنیان جون قلب توی یه شهربادی مسقف بود که خیلی خوش گذشت ...بچه ها پایین با اسباب بازیها بازی میکردن و مامانا طبقه بالا با خیال راحت نشسته بودن از خود راضی  

 

           

 

 

   

 

بردیا جونم،ماهان جون و پرنیان جون (این عکسو با چه زحمتی انداختم ،بماند) 

 شب نیمه شعبان نامزدی رضوان دختر دائیم قلببود (به زبون بردیا : موژان )  روز نیمه شعبان تا ساعت ٢ همه کار کردیم (جابه جائی وسایل خونه ) خلاصه با هر زحمتی بود برای ساعت ٨ خودمونو به مجلس نامزدی رسوندیم ...خیلی خوش گذشت تا ساعت ٢ نیمه شب بیدار بودیم ....بردیا جونمماچ ، پابه پای ما بیدار بود و توی رقصیدن ما رو همراهی میکرد نیشخند ... آخر شب که مجلس خودمونی شد من اتاق خواب بودم که یهو شنیدم کل مجلس با هم دست میزنن و میگن بردیا بردیا بدو اومد توی پذیرایی دیدم بردیاجونم ماچ در حال رقصیدنِ همه دارن تشویقش میکنن خنده  

 

رضوان جون قلب با آرزو خوشبختی (ق م ر ن ....)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامي نسيم ( مامان ملودي )
25 مرداد 91 10:00
عزيزم تولدت مبارك