بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در خونه مامانی

1391/11/12 11:57
نویسنده : مامی
185 بازدید
اشتراک گذاری

روز ٤شنبه بردیا جونمماچ رو بردم عکاسی که عکس پرسنلی برای دفترچه درمانی بندازه ، آقای عکاس ٣٠ تا عکس ازش انداخت تا بالاخره یکیش خوب شد نیشخند.....

                                                       و

 

و نتیجه اون همه زحمت این جوری شد چشمک.....

روز ٥شنبه رو مرخصی گرفتم تا به یه سری از کارهای اداری برسم ، ساعت ٩ بردیا جونم ماچرو بردیم مهد و با بابا پیمان قلبرفتیم دنبال کارها ..... مامانی قلبو دائی سعید قلبرفتن تهران و خاله شیما قلب تنها موند هرچی اصرار کردیم که بیاد خونه ما قبول نکرد ، من و بردیا جونم ماچخوشحال و خندون رفتیم خونه مامانی قلب ...... 

 

 روز جمعه هوا خیلی خوب بود با دائی مجید قلبو بردیاجونم ماچرفتیم توی حیاط کباب درست کنیم .....

 دائی مجیدقلب و بردیا جونم ماچمسئول آتیش روشن کردن بودن و من هم برای اولین بار (به تنهائی) مسئول سیخ گرفتن بودم نیشخند......

روز خیلی خوبی بود ... عصر نم نم بارون میومد با خاله شیما قلبو دائی مجیدقلب پیاده رفتیم نوبهار خیلی باحال بود چشمک....

 

 روز شنبه هم خونه مامانی بودیم ...عصر بابا پیمان بردیا جونم ماچرو که سرویس برده بود خونه  آورد در بانک تا با هم بریم دکتر .....توی مطب دکتر بردیا جونم ماچاینقدر شیطونی کرد که منشی نوبتمون رو جلو انداخت نیشخندبچه شیطون برای این جور ها خوبه زبان....خدارو شکر مشکل خاصی نبود مثل همیشه یه سرما خوردگی معمولی بود بغل.....

 بردیا جونم ماچ به خانم دکتر گفت : میخوام بینی مو بِکنم بندازم جلو گربه سیاه آخه خیلی آبش میاد خنده.....

ما تا شب یکشنبه که مامانی قلب و دائی سعید جون قلب از تهران برگشتن خونه مامانیقلب بودیم ، به بردیا جونم ماچ مثل همیشه خیلی خوش گذشت ....

 

مامی نوشت :بردیا جونم ماچروز جمعه خیلی گرسنه اش بود تا غذا آماده شد چهار تا گوجه خورد ابله....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)