بردیا در خونه مامانی
روز ٤شنبه بردیا جونم رو بردم عکاسی که عکس پرسنلی برای دفترچه درمانی بندازه ، آقای عکاس ٣٠ تا عکس ازش انداخت تا بالاخره یکیش خوب شد .....
و
و نتیجه اون همه زحمت این جوری شد .....
روز ٥شنبه رو مرخصی گرفتم تا به یه سری از کارهای اداری برسم ، ساعت ٩ بردیا جونم رو بردیم مهد و با بابا پیمان رفتیم دنبال کارها ..... مامانی و دائی سعید رفتن تهران و خاله شیما تنها موند هرچی اصرار کردیم که بیاد خونه ما قبول نکرد ، من و بردیا جونم خوشحال و خندون رفتیم خونه مامانی ......
روز جمعه هوا خیلی خوب بود با دائی مجید و بردیاجونم رفتیم توی حیاط کباب درست کنیم .....
دائی مجید و بردیا جونم مسئول آتیش روشن کردن بودن و من هم برای اولین بار (به تنهائی) مسئول سیخ گرفتن بودم ......
روز خیلی خوبی بود ... عصر نم نم بارون میومد با خاله شیما و دائی مجید پیاده رفتیم نوبهار خیلی باحال بود ....
روز شنبه هم خونه مامانی بودیم ...عصر بابا پیمان بردیا جونم رو که سرویس برده بود خونه آورد در بانک تا با هم بریم دکتر .....توی مطب دکتر بردیا جونم اینقدر شیطونی کرد که منشی نوبتمون رو جلو انداخت بچه شیطون برای این جور ها خوبه ....خدارو شکر مشکل خاصی نبود مثل همیشه یه سرما خوردگی معمولی بود .....
بردیا جونم به خانم دکتر گفت : میخوام بینی مو بِکنم بندازم جلو گربه سیاه آخه خیلی آبش میاد .....
ما تا شب یکشنبه که مامانی و دائی سعید جون از تهران برگشتن خونه مامانی بودیم ، به بردیا جونم مثل همیشه خیلی خوش گذشت ....
مامی نوشت :بردیا جونم روز جمعه خیلی گرسنه اش بود تا غذا آماده شد چهار تا گوجه خورد ....