بردیا و جشن فارغ التحصیلی
روز 18 خرداد ماه روز جشن فارغ التحصیلی بردیا جونم بود ..... برنامه ساعت 3 شروع میشد .....ساعت 11 مرخصی گرفتم و رفتم خونه با بردیا جونم حاضر شدیم ،بابا پیمان هم ساعت 2/5 اومد ساعت 3 رفتیم دنبال خاله شیما ساعت 3/5 رسیدیم تالار تئاتر شهر ..... بردیا جونم خیلی خوشحال بود ولی من اظطراب داشتم دیالوگ هاشو یادش نره .....
جشن با قرآن خوندن بچه ها ی پیش دبستانی که خیلی بامزه اجرا کردن شروع
شد ...... بعدش نوبت گروه سرود بچه های 3 تا 4 سال شد .......وقتی بردیا جونم رو جز بچه ها گروه سرود میدیدم واقعا ذوق زده شدم .....اشک شوق از چشمانم جاری شد .....
سرود (چشم همگی روشن ) رو با شیطنت فراون خوندن ..... و بعدش سرود
انگلیسی سر آشپز رو خوندن ......
کمک به همنوع .....
بعد چند برنامه که بچه های پیش دبستانی اجرا کردن نوبت نمایش میوه ها شد که بردیا جونم نقش خیار رو داشت .... وقتی نوبت بردیا جونم شد با اون ژستی که شهلا جون گفته بود رفت جلوی میکروفن و دیالوگش رو کامل گفت ..... بعد از نمایش بچه ها کمی روی صحنه رقصیدن .....
بچه های پیش دبستانی چند برنامه اجرا کردن و بعد نوبت نمایش هفت مداد رنگی بردیا جونم شد که نقش رنگ آبی رو داشت ..... قبل از این که نمایش شروع بشه برامون دست تکون میداد و شیما رو صدا میزد .....
وسطهای برنامه برامون آهنگ خوندن .....
در آخر پایان نامه سال 91-92 رو هم به بچه ها دادن .....
مگر میشه بدون شیطونی کردن بیایم خونه امسال خیلی خوب بود بردیا جونم تمام وقت پشت صحنه بود و برای اجرا هاش آماده میشد ....
موقع بیرون آومدن بردیا جونم با آرنیکا دوستش عکس یادگاری انداخت....
الان حس میکنم که چرا پدر مادر ها از موفقیت های بچه هاشون خوشحال میشن .....اون روز من واقعا خوشحال بودم و موقع برگشت به خونه روی ابرها راه میرفتم خوشحالیم از این بود که پسر 3 سال و 9 ماه ام اینقدر اعتماد به نفس داره که جلوی 700 نفر به راحتی شعر میخونه و شیطونی میکنه میرقصه .......
جشن خیلی خوش گذشت ساعت 8 برگشتیم خونه چون دیگه بردیا جونم رو نمیشد کنترل کرد ....
پی نوشت: فاصله ما تا استیج زیاد بود و برای عکسها باید زوم میکردم برای همین کیفیت خوبی ندارن