بردیا و محرم
امسال محرم همش به مسافرت و مهمانداری و مهمانی گذشت .... از تهران که برگشتم فرداش خاله پرینا و مامانینا آومدن خونه مون روز تاسوعا هم خونه مون بودن و بیرون نرفتیم .....
روز عاشورا با بردیا جونم رفتیم خونه مامانی تا با خاله پری و بچه ها بریم هیت نوبهار .....
بردیا جونم و پرستش گلی حسابی عزاداری کردن و زنجیر و طبل زدن .....اما پاکان توپولو حال و حوصله نداشت و با خاله پری زود برگشتن خونه ..... روز عاشورا یکی از دوستهای دوران دبیرستانم رو که خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم دیدم ......
بعدازظهر عاشورا با خاله پرینا و مامانینا رفتیم خونه عمه مهین، پرستش روضه..... قبلش طبق معمول کلی شرط و شروط گذاشتیم که بدو بدو و شیطونی ممنوع ......خدا را شکر خوب بود زیاد شیطونی نکردن .....
شب شام غریبان رو خیلی دوست دارم ..... برای همین با مامانینا بازم رفتیم نوبهار مراسم خیلی قشنگی بود با شمعهای کوچیک روی زمین یا حسین شهید بزرگی نوشتن قشنگ شده بود . بردیا جونم هم تا تونست آتش سوزوند و آتیش بازی کرد و همه رو با شمع آتیش زد .....