بردیا و سفر به تهران
امسال خیلی خوش به حالمونه همش دعوت میشیم تهران پنجم دی ماه برامون یه سمینار دیگه گذاشتن این سری دیگه دلم نیومد بردیا جونمرو نبرم .... پروازمون روز سه شنبه ساعت 2 بعدازظهر دقیقا موقع خواب بردیاجونم بود چون خوابش میومد، بی حوصله بود به همین خاطر زیاد اذیت نکرد آروم نشست
همین که رسیدیم خونه خاله پری بپر بپر و شیطونی هاش با پاکان شروع شد شب خاله پری مراسم شب یلدا گرفت و از بچه ها کلی عکس انداختیم ولی مثل همیشه عکسها هنوز به دستم نرسیده اون چند روز به خاله پری مهربون خیلی زحمت دادیم من همش بیرون درحال خرید بودم و بردیا جونم خونه میموند . به خاطر آلودگی شدید هوا مدرسه ها یک هفته تعطیل بودن و بچه ها رو نمیشد بیرون ببریم ، سه تائی خونه رو ویرون میکردن.... روز 5شنبه هم از 8 صبح تا 6عصر سیمنار طول کشید ....
بلیط برگشت روزجمعه ساعت 8 شب بود ما ساعت 7 فرودگاه بودیم ....که اعلام کردن پرواز 40 دقیقه تاخیر داره بردیا جونم توی مسیر فرودگاه نیم ساعتی خوابید وقتی رسیدیم فرودگاه اولش کمی کسل بود و حوصله اش سر میرفت ....
چند دقیقه ای که گذشت حالش جا آومد و شیطونی ها شروع شد اول که کاپشنشو درآورد ، آستین هاشو زد بالا و شروع کرد به لیز خوردن روی سرامیکها
بعد از نیم ساعتی که نگاه های دیگران خیلی سنگین شده بود جامون رو عوض کردیم و با کلی تشویق و تهدید مثلا نشوندمش روی صندلی برای این که حواسش پرت بشه و وقت هم بگذره سه بار دست شوئی رفتیم ،ذرت مکزیکی خوردیم ، ماشین خریدیم و کلی کار دیگه
تا این که گیت باز شد ... از لحظه ای که سوار هواپیما شدیم بردیا جونم با صدای بلند آهنگ چه احساس قشنگی (اندی) رو خونده با پشت سری ماشین بازی کرده ،با لگد زده به صندلی جلوی و خلاصه بازم کلی شیطونی ....
وقتی رسیدیم و منتظر ساکمون بودیم یه آقای که فکر کنم تموم حرکات بردیا جونم رو توی هواپیما زیر نظر داشته خودشه دکتر معرفی کرد و درمورد نحوه یادگیری و خواب بردیا جونم سوال کرد و گفت :بچه ای باهوش و پر انرژی دارین مواظبش باشین منم خلاصه هر جا که میریم کلی ماجرا ها داریم با این وروجک شیرین دوستداشتنی