بردیا و آخر هفته
هر هفته روزهای ٥شنبه همه با هم میریم سر خاک بابایی (به قول بردیا خونه بابایی)وقتی بابایی فوت کردن بردیا یکسال و سه ماه داشت به بابایی خیلی وابسته بود،بابایی هم خیلی بردیا رو دوست داشت اگه چند روز بردیا رو نمیدید زنگ میزد که بردیا رو بیار ببینم یا میومد دونبالمون که بریم خونشون .الانم اگه یک هفته سر خاک نریم بابایی میاد خواب خودم یا اطرافیان که دلم برای بردیا تنگ شده بیار ببینمش.حیف که بابایی خیلی زود رفت و همه ما رو تنها گذاشت اما همه ما درتمام لحظات به یادش هستیم بابایی جون روحت شاد......
بردیا با صدای بلند داره صلوات میفرسته....
برای عوض کردن روحیه مامانی بعداز سر خاک رفتیم پارک کوهستان .بردیا جونم میخواست بره شهر بادی که تعطیل بود بردیمش قایق سواری کنه که شانس ما اونم تعطیل بود راضیش کردیم توی یکی از قایق بشینه تا دائی مجید کمی هولش بده .....
بردیا جونم وایسا ازت عکس بندازم...... ژستو داشته باشید
دائی مجید داره به صورتش مدل میده
خنده زورکی
خنده واقعی
آخی عزیزم اینجا میخواست بیفته ترسید گریه کرد اشک چشماشو
دائی مجید بردیا رو گرفته که نیفته ...... اینجوری
مثل گُنگِشت (گنجشک) می خواد پرواز کنه
بالاخره بعد ازکلی ماجرا یه عکس درست تونستیم بگیریم
اینجا دریاچه پایین پارکه.......
روز جمعه بردیاجونم دوباره گیر داد که منو ببرین شهر بادی عصر همه با هم رفتیم پارک بردیا هم رفت پارک بادی