بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در مشهد

1391/4/12 16:42
نویسنده : مامی
678 بازدید
اشتراک گذاری

پارسال خرداد ماه با مامانی قلب و خاله پری قلب و بچه ها رفتیم مشهد ، سفر خیلی باحالی بود ،خیلی خوش گذشت ...مخصوصا به من و خاله پری و پرستش جونم قلبکه مثل دونده ها همش در حال دویدن دنبال این وروجک ها بودیم.

شنبه ١٨ خرداد ساعت ٨ شب بلیط قطار داشتیم برای مشهد،جمعه با مامانیقلب و بردیا جونم ماچرفتیم تهران .....همین که رسیدیم خونه خاله پری پرستش و بردیا جونم بهانه پارک رو گرفتن ...گریه شنبه صبح مامانی کار اداری داشت که با هم رفتیم انجام دادیم ... عصری همه با هم رفتیم راه آهن ...از لحظه ورود به قطار در کوپه رو قفل کردیم که بچه ها نتونن برن بیرون ... ما چه شب خوشی گذروندیم  با این سه وروجک توی یه وجب کوپه بماندابله پرستش قلبو بردیاجونمماچ یا بالا روی سرمون بودن هرچی ساک و پتو بود مینداختن پایین، یا در حال بالا رفتن و پایین اومدن از نردبان بودن، پاکان توپولو ماچهم پایین بغلمون بود، وای که چه حالی میداد ....تعجباونشب توی قطار من فقط  به کارهای این ورجکها میخندیدم.شب خوب و به یاد ماندنی بود مخصوصا نحوه خوابیدنمون اون بالا با کمربند حفاظتی ...خنده ساعت ٨ صبح مشهد بودیم .هتل رو خاله پری قبلا   نزدیک حرم رزرو کرده بود..

چند دقیقه ای توی لابی هتل برای پرکردن فرم و منوی غذا معطل شدیم ...که بچه ها یه آبسرد کن گوشه لابی دیدن و کف هتل در یک لحظه تبدیل به دریا شد....تعجب کارکنان هتل سریع کارامونو انجام دادن مارو فرستادن طبقه پنجم هتل ، یه سوئیت دو خوابه مرتب و دلباز ... مژه

رستوران هتل طبقه همکف بود هر سری که ما میخواستیم پایین بریم یا بالا بیایم  کلی بالا و پایین میشدیم ،از بس دکمه تمام طبقات رو فشار میدادن و با آهنگی که پخش میکرد میرقصیدنهیپنوتیزم...

تاوان این شیطونی ها رو من بیچاره پس دادم ...نگرانروز سوم برای نهار همه رفتن پایین منم آخرین نفر (تنها )سوار آسانسور شدم که برم رستوران یهو  طبقه دوم آسانسور خراب شد و برقش هم قطع شد ...استرس زنگ زدم مامانی رفتن تاسیساتی هتل رو آوردن در رو باز کردن و منو با نردبون آوردن بیرون نیشخند 

کارکنان هتل کلی نذر و نیاز کرده بودن که ما هرچه مسافرتمون تموم شه ، هتل و ترک کنیم زبان

نزدیک هتل عکاسی بود که بچه ها رو بردیم عکس مشهدی انداختن خیلی قشنگ شد ...ماچعکس ها رو بعدا میذارم ..چشمک

جاهای تفریحی و دیدنی مشهد الماس شرق ،زیست خاور و طرقبه رفتیم ..سرزمین موج های آبی میخواستیم بریم که بچه های کوچیک رو نمیذاشتن ببریم ناراحت ما هم نرفتیم.البته با این ورجکها همین چند جا هم که رفتیم کلی هنر کردیم اوه

بلیط برگشتمون هم ٢٣ خرداد ساعت ٨ شب با قطار بود که ١٠ صبح با تاخیر رسیدیم تهران و فرداش هم برگشتیم خونمون ...بغل 

خلاصه سفری بود به یاد ماندنی با کلی اتفاقات جالب ....قلب

 

 

 

بردیاجونم ماچ در حال رفتن به تهران

 

 

پارک گفتگو،پشت خونه خاله پری چشمکنیم ساعت بعد از ورود به تهران نیشخند

                                           چشمک

 

ای جانم........ ماچ

 شیطونکها ......بغل

پرستش و بردیا توی قطار دائم اون بالا روی سرمون بودن نیشخند

هرچی وسیله اون بالا بود ریختن پایین .....منتظر

لحظه ورود به هتل تعجب

بردیا جونم ماچ عاشق آب سردکنه .... هرروز بعداز ورود و قبل ازخروج ما کف هتل کلا خیس می شد.....نیشخند 

 

اجازه هست آب بخورم ........ابرو

 پسر مودب عینک

دالی ؟؟؟؟؟؟؟؟

 بردیا با حجاب در حرم .....خنده

 

 یک عدد خانم روحانی ..............نیشخند

 

میدونید چرا گریه میکنه؟؟؟؟؟میخواد بره توی حوض وسط حیاط شنا کنهتعجب

بعد از کلی صحبت به آب بازی کردن رضایت داد ....اوه

هر وقت میرفتیم حرم چند دست لباس اضافه میبردم که وقتی خیس شد عوض کنم ......انگار میریم لب دریا نیشخند  

بردیا جونم ماچ در الماس شرق چشمک 

نمایشگاه آبزیان طبقه چهارم الماس شرق......چشمک

بیچاره کوسه، چی ؟؟؟؟؟ لای دندونش گیر کرده .....خنده

                                            ماچ   

بردیا و پرستش در بازارچه طرقبه .......مژه

شهربازی طرقبه ......نیشخند

                                                      قلب

 

بردیا محو تماشای قو .....ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)