بردیا در مشهد
پارسال خرداد ماه با مامانی و خاله پری و بچه ها رفتیم مشهد ، سفر خیلی باحالی بود ،خیلی خوش گذشت ...مخصوصا به من و خاله پری و پرستش جونم که مثل دونده ها همش در حال دویدن دنبال این وروجک ها بودیم.
شنبه ١٨ خرداد ساعت ٨ شب بلیط قطار داشتیم برای مشهد،جمعه با مامانی و بردیا جونم رفتیم تهران .....همین که رسیدیم خونه خاله پری پرستش و بردیا جونم بهانه پارک رو گرفتن ... شنبه صبح مامانی کار اداری داشت که با هم رفتیم انجام دادیم ... عصری همه با هم رفتیم راه آهن ...از لحظه ورود به قطار در کوپه رو قفل کردیم که بچه ها نتونن برن بیرون ... ما چه شب خوشی گذروندیم با این سه وروجک توی یه وجب کوپه بماند پرستش و بردیاجونم یا بالا روی سرمون بودن هرچی ساک و پتو بود مینداختن پایین، یا در حال بالا رفتن و پایین اومدن از نردبان بودن، پاکان توپولو هم پایین بغلمون بود، وای که چه حالی میداد ....اونشب توی قطار من فقط به کارهای این ورجکها میخندیدم.شب خوب و به یاد ماندنی بود مخصوصا نحوه خوابیدنمون اون بالا با کمربند حفاظتی ... ساعت ٨ صبح مشهد بودیم .هتل رو خاله پری قبلا نزدیک حرم رزرو کرده بود..
چند دقیقه ای توی لابی هتل برای پرکردن فرم و منوی غذا معطل شدیم ...که بچه ها یه آبسرد کن گوشه لابی دیدن و کف هتل در یک لحظه تبدیل به دریا شد.... کارکنان هتل سریع کارامونو انجام دادن مارو فرستادن طبقه پنجم هتل ، یه سوئیت دو خوابه مرتب و دلباز ...
رستوران هتل طبقه همکف بود هر سری که ما میخواستیم پایین بریم یا بالا بیایم کلی بالا و پایین میشدیم ،از بس دکمه تمام طبقات رو فشار میدادن و با آهنگی که پخش میکرد میرقصیدن...
تاوان این شیطونی ها رو من بیچاره پس دادم ...روز سوم برای نهار همه رفتن پایین منم آخرین نفر (تنها )سوار آسانسور شدم که برم رستوران یهو طبقه دوم آسانسور خراب شد و برقش هم قطع شد ... زنگ زدم مامانی رفتن تاسیساتی هتل رو آوردن در رو باز کردن و منو با نردبون آوردن بیرون
کارکنان هتل کلی نذر و نیاز کرده بودن که ما هرچه مسافرتمون تموم شه ، هتل و ترک کنیم
نزدیک هتل عکاسی بود که بچه ها رو بردیم عکس مشهدی انداختن خیلی قشنگ شد ...عکس ها رو بعدا میذارم ..
جاهای تفریحی و دیدنی مشهد الماس شرق ،زیست خاور و طرقبه رفتیم ..سرزمین موج های آبی میخواستیم بریم که بچه های کوچیک رو نمیذاشتن ببریم ما هم نرفتیم.البته با این ورجکها همین چند جا هم که رفتیم کلی هنر کردیم
بلیط برگشتمون هم ٢٣ خرداد ساعت ٨ شب با قطار بود که ١٠ صبح با تاخیر رسیدیم تهران و فرداش هم برگشتیم خونمون ...
خلاصه سفری بود به یاد ماندنی با کلی اتفاقات جالب ....
بردیاجونم در حال رفتن به تهران
پارک گفتگو،پشت خونه خاله پری نیم ساعت بعد از ورود به تهران
ای جانم........
شیطونکها ......
پرستش و بردیا توی قطار دائم اون بالا روی سرمون بودن
هرچی وسیله اون بالا بود ریختن پایین .....
لحظه ورود به هتل
بردیا جونم عاشق آب سردکنه .... هرروز بعداز ورود و قبل ازخروج ما کف هتل کلا خیس می شد.....
اجازه هست آب بخورم ........
پسر مودب
دالی ؟؟؟؟؟؟؟؟
بردیا با حجاب در حرم .....
یک عدد خانم روحانی ..............
میدونید چرا گریه میکنه؟؟؟؟؟میخواد بره توی حوض وسط حیاط شنا کنه
بعد از کلی صحبت به آب بازی کردن رضایت داد ....
هر وقت میرفتیم حرم چند دست لباس اضافه میبردم که وقتی خیس شد عوض کنم ......انگار میریم لب دریا
بردیا جونم در الماس شرق
نمایشگاه آبزیان طبقه چهارم الماس شرق......
بیچاره کوسه، چی ؟؟؟؟؟ لای دندونش گیر کرده .....
بردیا و پرستش در بازارچه طرقبه .......
شهربازی طرقبه ......
بردیا محو تماشای قو .....