بردیا و محرم 91
روز ٥شنبه چند ساعت مرخصی گرفتم و با خاله پری (که تازه از تهران آومده بودن )رفتیم بیرون خرید .بردیا جونم با خاله شیما رفت خونه مامانی ....ما هم بعد از خرید رفتیم .....پاکان توپولو و بردیا جونم وقتی همدیگر رو دیدن کلی ذوق و خوشحالی کردن و در کنارش شیطونی و سروصدا ....عصری همه با هم رفتیم سر خاک بابائی و بعدش طاق بستان که بچه ها از فرط خستگی هردو توی ماشین خوابشون برد.....
روز جمعه بعد از نهار آومدیم خونمون پاکان توپولو خیلی گریه کرد که نرین یا منم ببرین ولی چون شب مهمون بودن نشد بیاد خونمون .....شب بابا پیمان شد آقای تعمیر کار و کلی کارهای مفید انجام داد ... من و بردیا جونم دستیارش بودیم .....
صبح روز تاسوعا پاکان اینقدر گریه کرده و بهانه بردیا رو گرفته بود که با دائی مجید و پرستش جون آومدن خونمون و با هم کلی بازی کردن ....بعد از نهار دوباره رفتیم خونه مامانی تا آماده شیم بریم روضه عمه مهین پرستش ....شب با مامانی و خاله شیما رفتیم نوبهار تا بردیا جونم دسته عزاداری ببینه .....
روز عاشورا با ماشین رفتیم بیرون ولی توی ترافیک گیر کردیم البته کلی دسته و هیت دیدیم .....
ظهر عاشورا دوباره رفتیم نوبهار ، بچه ها دسته ببینن .....پشت هیت یه پارک کوچولو بود که بچه ها رو بعد از دیدن هیت و دسته بردیم پارک ....