بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا و مدل خواب

1391/9/20 12:34
نویسنده : مامی
405 بازدید
اشتراک گذاری

بردیا جونم ماچوقتی به دنیا آومد تا ١٤ روزگیش خیلی پسر خوب و آرومی بودقلب ولی از ١٥روزگی تا ٦ ماهگی عصر ها از ساعت ٦ تا ١١ شب گریه میکرد کلافه...برای خوابودن و آروم کردنش دردسر زیادی داشتیممنتظر....وقتی دل دردش شروع میشد روی پا ، توی بغل ، توی گهواره خلاصه با هیچی آروم نمیشداوه.... یه روز که بردیاجونم ماچ داشت گریه میکرد دائی مجید قلبگذاشتش توی پتو و با خاله شیماقلب شروع کردن به تاب دادن .... بردیا جونم ماچکه به شدت گریه میکرد آروم شد و زود خوابید نیشخند......بعداز اون دیگه کار ما شده بود دو سر پتو رو گرفتن و تاب دادن ، تا آقا بخوابه ...... وقتی بردیاجونم  ماچ پنج ماهش بود رفتیم مسافرت توی ماشین شروع کرد به گریه کردن کنار جاده نگه داشتیم بردیاجونم ماچ رو توی پتو گذاشتیم و شروع کردیم به تاب دادن نیشخند...ماشین های که از کنار جاده رد میشدن همه با تعجب نگاه میکردن که ما داریم چی کار میکنیم ...عینک

 اینم بردیا و پتوی جادوئیش.... جالبه فقط توی این پتو میخوابید.چشمکتا خوابش میبرد بازوهامون کنده میشد...نیشخند

بعد از شش ماهگی روش خواب از پتو به کالسکه تغییر کرد نیشخند.... موقع خواب باید آقا رو میذاشتیم توی کالسکه و دور خونه میچرخوندیم تا خوابش ببره گریه.....البته خودمون سرگیجه میگرفتیم ابله

کمی بزرگتر که شد روش جدید، روی پا خوابیدن بود نیشخند.....تا آقا میخوابید پاهامون لمس میشد ناراحت..... وگاهی اوقات که روی پا جواب نمیداد سشوار رو روشن میکردیم و با صدای سشوار خوابش میبرد ....ولی صدای سشوار تا ساعتها توی سرمون مپیچید.....هیپنوتیزم

بعد از یکسالگی با آهنگ آویز بالای تختش میخوابید .....مژه البته این نتیجه تلاش مامانی بود قلب ..... وقتی بردیا جونم ماچخونه شون بود با آهنگ میبخوابوندشاز خود راضی ....

بعضی وقتها هم ، که خیلی شیطونی میکرد و خسته میشد هرجا گیرش میومد میخوابید.....ماچمثل اینجا که خونه مامانی بعد از کلی بازی با دائی مجید وسط سالن خوابیده خنده

 

هرچی بزرگتر میشد خوابش منظم تر و بهتر میشد حتی وقت های که بیرون میرفتیم وقت خوابش که میشد ، توی اون شلوغی میخوابید ماچ.....

تا قبل از سه سالگی توی تخت پارکش میخوابید و خیلی هم دوستش داشت ...وقتی خوابش میومد خودش میرفت توی تختش پتوشو رو سرش میکشید و میخوابید ...بغل

برعکس بچگی که برای خوابیدن خیلی اذیت میکرد...چشمک الان تا هوا تاریک میشه همش میپرسه : مامی باید بخوابیم  خواب منم : نه عزیزم حالا زوده ....نیشخندسرساعت ١٠ میره توی تختش و برای خودش قصه میخونه و با دوست های خیالیش بازی میکنه و خوابش میبره....نیشخند

تنها مشکلی که الان با خواب بردیا جونمماچ داریم اینه که توی خواب خیلی میچرخه و اصلا لحاف روش نمیذاره ....منتظر

 

خلاصه تا خواب این وروجک ماچ تنظیم بشه و بدون دردسر بخوابه خواب...کل بدنمون آرتروز گرفت و انواع و اقسام سرگیجه ها و سردرد ها رو گرفتیم....نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)