بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در تهران

1391/10/25 15:44
نویسنده : مامی
415 بازدید
اشتراک گذاری

روز یکشنبه ١٧ دی ماه ساعت ٥ با خاله پرینا قلبرفتیم تهران .... این وروجک ها توی ماشین اینقدر شیطونی کردن که اصلا نفهمیدم کی و چه جوری رسیدیم تعجب .... فکرشو بکن پرستش و بردیا و پاکان توی ماشین توپ بازی میکردن ابله  یا بردیا و پاکان با پرستش کشتی میگرفتنقهر منم این وسط نقش تشک کشتی و زمین فوتبال ، آخر شبم که خوابشون برد نقش تخت خوابشون رو داشتم  نیشخند...

ساعت یازده شب له و پرس شده رسیدیم خونه ابله، بردیا جونمماچ که توی ماشین یه چرت زده بود دیگه خوابش نمیبرد نیشخند...شروع کرد به بازی کردن....کلافه

روز دوشنبه که از خواب بیدار شدیم هیچ کس خونه نبود همه رفته بودن سرکار و مدرسه ... من و بردیا جونمماچ بعد از خوردن صبحانه آماده شدیم رفتیم دکتر چون حالم خیلی بد بود گلوم به شدت درد میکرد ناراحت....عصر با خاله پری قلبو بچه ها رفتیم بازار ( گیشا ) نزدیک خونشون .... وای اگه بدونن ورجک ها چی کار کردن بازار رو روی سرشون گذاشتن ، به تموم مغازه ها سر میزدن ، بدو بدو میکردن خلاصه منم خرید رو نصفه نیمه گذاشتم و برگشتیم خونه ناراحتقهر....

 سه شنبه پاکان توپولوماچمهد نرفت و با ما موند خونه ، خاله پری هم از مدرسه زود برگشت ... منم ساعت ١١ برای انجام یه سری از کارهارفتم اداره ، که تا ٥/٣ طول کشید..... عصری رفتیم بیرون تا برای بچه ها جایزه ای که قولشو بهشون داده بودم بخرم  .... بردیا جونم ماچو پاکان توپولو ماچهر دو شمشیر خریدن و پرستش خانوم ماچتفنگ ....تا از مرکز خرید اومدیم بیرون بردیا جونم ماچشکم همه رو با شمشیر سوراخ کرد تعجب.... با پاکان وسط سالن شروع میکردن به شمشیر بازی منتظرجالبه  برای همدیگه ذوق میکردن و میخندیدن ابرو.... هرچی هم میگفتی نکنید ، کو گوش شنوا قهر......نمیدونم چرا بچه ها وقتی با هم هستن دیگه گوشاشون نمیشنوه و همش به کارهای همدیگه میخندن  متفکر.....

وقت های که من نبودم خاله پری قلب برای بچه ها سی دی زرو ZORO میذاشت ....این سری بیشتر وقتم برای کارهای اداری تلف شد ،البته  هوای تهران هم خیلی آلوده و سرد بود برای همین بچه ها رو بیشتر توی خونه نگه داشتیم چشمک... 

شیطونی وروجک ها تمومی نداشت ولی خدا را شکر اصلا مشکل درگیری فیزیکی نداشتیم بغلولی خرابکاری های زیادی داشتیم منتظر..... خونه خاله پری مهربونقلب هم حسابی بهم ریخته شد خجالت....نمونه ای از شیطونی های این دو وروجک که میخواستن خودشونو خوشگل کنن خنده....

 

روز 4 شنبه بابا پیمان قلب هم آومد ...با پیمان چند جائی برای خرید لوازم خونه سرزدیم قیمت ها خیلی بالا بود و تفاوت زیادی هم با کرمانشاه نداشت ....ما هم تصمیم گرفتیم شهر خودمون بخریم عینک....

روز شنبه ساعت 11 صبح حرکت کردیم قرار بود از جاده ساوه بیایم که توی بزرگراه آخرین بریدگی رو رد کردیم و تا کرج به دنبال دور برگردان رفتیم ..... بعدش از بوئین زهرا رفتیم جاده ساوه .......توی راه برگشت بردیا جونم دائم میگفت نریم خونمون بریم تهران نیشخند......جالبه پاکان قلب میخواست بیاد خونه ما و بردیاجونم ماچ میخواست تهران بمونه خنده....... 

سفر خیلی خوبی بود مخصوصا برای من که یکی از کارهای مهم اداریم رو انجام دادم از خود راضی ....خاله پری مهربون قلب هم خیلی اذیت شد انشالله که بتونیم براشون جبران کنیم....بغل

 

مامی نوشت: دوربین هنوز پیدا نشده گریهو عکس ها با موبایل گرفته شده....ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)