بردیا در تهران
روز یکشنبه ١٧ دی ماه ساعت ٥ با خاله پرینا رفتیم تهران .... این وروجک ها توی ماشین اینقدر شیطونی کردن که اصلا نفهمیدم کی و چه جوری رسیدیم .... فکرشو بکن پرستش و بردیا و پاکان توی ماشین توپ بازی میکردن یا بردیا و پاکان با پرستش کشتی میگرفتن منم این وسط نقش تشک کشتی و زمین فوتبال ، آخر شبم که خوابشون برد نقش تخت خوابشون رو داشتم ...
ساعت یازده شب له و پرس شده رسیدیم خونه ، بردیا جونم که توی ماشین یه چرت زده بود دیگه خوابش نمیبرد ...شروع کرد به بازی کردن....
روز دوشنبه که از خواب بیدار شدیم هیچ کس خونه نبود همه رفته بودن سرکار و مدرسه ... من و بردیا جونم بعد از خوردن صبحانه آماده شدیم رفتیم دکتر چون حالم خیلی بد بود گلوم به شدت درد میکرد ....عصر با خاله پری و بچه ها رفتیم بازار ( گیشا ) نزدیک خونشون .... وای اگه بدونن ورجک ها چی کار کردن بازار رو روی سرشون گذاشتن ، به تموم مغازه ها سر میزدن ، بدو بدو میکردن خلاصه منم خرید رو نصفه نیمه گذاشتم و برگشتیم خونه ....
سه شنبه پاکان توپولومهد نرفت و با ما موند خونه ، خاله پری هم از مدرسه زود برگشت ... منم ساعت ١١ برای انجام یه سری از کارهارفتم اداره ، که تا ٥/٣ طول کشید..... عصری رفتیم بیرون تا برای بچه ها جایزه ای که قولشو بهشون داده بودم بخرم .... بردیا جونم و پاکان توپولو هر دو شمشیر خریدن و پرستش خانوم تفنگ ....تا از مرکز خرید اومدیم بیرون بردیا جونم شکم همه رو با شمشیر سوراخ کرد .... با پاکان وسط سالن شروع میکردن به شمشیر بازی جالبه برای همدیگه ذوق میکردن و میخندیدن .... هرچی هم میگفتی نکنید ، کو گوش شنوا ......نمیدونم چرا بچه ها وقتی با هم هستن دیگه گوشاشون نمیشنوه و همش به کارهای همدیگه میخندن .....
وقت های که من نبودم خاله پری برای بچه ها سی دی زرو ZORO میذاشت ....این سری بیشتر وقتم برای کارهای اداری تلف شد ،البته هوای تهران هم خیلی آلوده و سرد بود برای همین بچه ها رو بیشتر توی خونه نگه داشتیم ...
شیطونی وروجک ها تمومی نداشت ولی خدا را شکر اصلا مشکل درگیری فیزیکی نداشتیم ولی خرابکاری های زیادی داشتیم ..... خونه خاله پری مهربون هم حسابی بهم ریخته شد ....نمونه ای از شیطونی های این دو وروجک که میخواستن خودشونو خوشگل کنن ....
روز 4 شنبه بابا پیمان هم آومد ...با پیمان چند جائی برای خرید لوازم خونه سرزدیم قیمت ها خیلی بالا بود و تفاوت زیادی هم با کرمانشاه نداشت ....ما هم تصمیم گرفتیم شهر خودمون بخریم ....
روز شنبه ساعت 11 صبح حرکت کردیم قرار بود از جاده ساوه بیایم که توی بزرگراه آخرین بریدگی رو رد کردیم و تا کرج به دنبال دور برگردان رفتیم ..... بعدش از بوئین زهرا رفتیم جاده ساوه .......توی راه برگشت بردیا جونم دائم میگفت نریم خونمون بریم تهران ......جالبه پاکان میخواست بیاد خونه ما و بردیاجونم میخواست تهران بمونه .......
سفر خیلی خوبی بود مخصوصا برای من که یکی از کارهای مهم اداریم رو انجام دادم ....خاله پری مهربون هم خیلی اذیت شد انشالله که بتونیم براشون جبران کنیم....
مامی نوشت: دوربین هنوز پیدا نشده و عکس ها با موبایل گرفته شده....