بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در نیمه دوم تعطیلات عید92

ایام عید شهرمون خیلی قشنگ شده بود   تموم میدونهای شهر رو با طرحهای مختلف و زیبا تزئین کرده بودن ....       هفته اول سال جدید به سرعت گذشت ...... وما همچنان بین خونه خودمون و خونه مامانی در حال تردد بودیم  .... بردیا ایام عید رو مهد نرفت   ١٢فروردین : هوا خیلی خوب و بهاری بود برای همین تصمیم گرفتیم  مامان فرشته اینا و خانواده عمه پگاه   رو مهمون ببریم بیرون ، سریع آماده شدیم و رفتیم  توی یه دشت سرسبز زیبا تا ورجکها راحت بتونن بازی کنن .... ظهر آفتاب خیلی داغ شد  طوری که صورت بردیا جونم و ارشک کوچولو سو...
11 ارديبهشت 1392

بردیا در نیمه اول تعطیلات عید

٣٠ فروردین :صبح ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم  و شروع کردم تمیزی کارم تا ساعت ١١/٥ طول کشید بعد از دوش گرفتن و چیدن سفره هفت سین با پیمان  آماده شدیم رفتیم خونه مامانی  ..... این نصفه روز برای من بدون بردیا جونم  ب ه اندازه چند سال گذشت  ولی افسوس که وقتی رفتیم  خونه مامانی  دیدم آقا بردیا شب کنار خاله شیما  خوابیده ، صبحانه رو با مامانی  خورده ، با دائی مجید  رفته موهاشو کوتاه کرده با خاله پری رفته حموم با دائی سعید داره نهار میخوره ، اصلا احساس دوری و ناراحتی در چهره اش نبود (البته من هم جای بردیا بودم با وجود مامانی و دائی و خاله های مهربون هیچ وقت ا...
10 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک

   بوی عیدی        بوی توپ             بوی کاغذ رنگی                                                       بوی تند ماهی دودی                   وسط سفره نو     &nbs...
28 فروردين 1392

بردیا و چهارشنبه سوری ها

همیشه ماه های آخر سال همه چی رو دور تند میره همه در حال بدو بدو هستن ....همه میخوان تموم کارهای که طی یکسال انجام ندادن توی این دو ماه انجام بدن ...... خیلی جالبه توی این شلوغ پلوغی اسفند ماه تموم مرخصی ها لغو میشه  و کارها ی اداره هم صد برابر میشه         روز21 اسفند از طرف مهد بردیا جونم  جشن 4شنبه سوری توی باغ دعوت داشتیم که  با مامانی و خاله شیما  ساعت 4 رفتیم ...گروه عمو نارنجی و حاجی فیروزه و بیشتر دوستای مهد بردیاجونم بودن ......بعد از چند مسابقه و زدن رقصیدن بچه ها و پدرها مراسم آتش بازی و ترقه بازی توی محوطه باغ شروع شد ....   برای بردیا جون...
28 اسفند 1391

بردیا و تولد پاکان توپولو

پرستش جون و پاکان توپولو هر دو بهمن ماه به دنیا آومدن ، به خاطر همین تولدشون رو خاله پری توی یک روز میگیره ..... سال گذشته بهمن ماه که ما و مامانینا تهران بودیم خاله پری برای پرستش و پاکان تولد گرفت ..... پرستش جون یه عده از دوستاشو دعوت کرده بود  که بردیا جونم با چند تا شون دوست شده بود و همش با هم میرقصیدن .....پاکان توپولو هم دائم درحال انگشت زدن به کیک بود ...... تولد خیلی خوبی بود و خیلی هم خوش گذشت ....ورجک ها همش در حال بدو بدو بودن و نذاشتن یه عکس درست حسابی ازشون بندازم ..... این هم نتیجه اون همه بدو بدو و شیطونی ......   امسال بهمن ماه ...
28 اسفند 1391

والنتاین مبارک

عشق یعنی بوسه بر پینه دستان پدر... عشق یعنی بوسه بر چین صورت مادر... عشق یعنی سجود در برابر خالق افسانه های عاشقانه خدا! ...
25 بهمن 1391

بردیا و روزهای برفی

هفته گذشته هوا خیلی سرد بود و برف میومد ، برفهای درشت آب دار .... بردیا جونم  خیلی خوشحال بود و از پشت پنجره برای برفها ذوق میکرد .... برف از صبح شروع به باریدن کرد و تا بعداز ظهر ادامه داشت ..... به بردیا جونم  قول دادم بعد از خواب بریم بیرون بازی ...... وقتی از خواب بیدار شدیم بارش برف قطع شده بود و بیشتر برفها هم آب شده بودن .... ارشک کوچولو  خونه مامان فرشته  بود اونم برای برف بازی آومد ....حیف که بیشتر برفها آب شده بودن  ...... چند روز بعد جمعه دوباره برف آومد  ..... مثل سری قبل زود آب شد جالب بود دونه های درشت برف هنوز نرسیده زمین آب ...
24 بهمن 1391

بردیا در خونه مامانی

روز ٤شنبه بردیا جونم رو بردم عکاسی که عکس پرسنلی برای دفترچه درمانی بندازه ، آقای عکاس ٣٠ تا عکس ازش انداخت تا بالاخره یکیش خوب شد .....                                                        و   و نتیجه اون همه زحمت این جوری شد ..... روز ٥شنبه رو مرخصی گرفتم تا به یه سری از کارهای اداری برسم ، ساعت ٩ بردیا جونم رو بردیم مهد و با...
12 بهمن 1391

یک سالگی وبلاگ بردیا

یک سالگی وبلاگ بردیا جونم مبارک خوشحالم که خداوند در کنار همه مشغله هام این توان رو به من داد که بتونم خاطرات کودکی دلبندم رو ثبت کنم ......    ...
2 بهمن 1391