بردیا و محرم 93
امسال برای ایام محرم با مامانینا رفتیم تهران خونه خاله پری
روز تاسوعا توی شهر خیلی چرخیدیم ولی دسته عزاداری ندیدیم هوای بارانی بود و نم نم بارون میومد شب عاشورا رفتیم مسجد کربلایها و مهدیه تهران که خیلی شلوغ بودن روبروی مسجد کربلایها خیمه خیلی بزرگی وسط خیابون زده بودند
بردیا جونم زنجیرشو آورده بود که بره تو دسته و عزاداری کنه ، به همین خاطر دایی سعید روز عاشورا ما برد محله سرسبیل که مراسم خوبی داشت ....
بردیا جونم و پاکان توپولو حسابی عزاداری کردن
هیت های محله سرسبیل سعی کرده بودن واقیعه روز عاشورا رو به نحوی باز سازی کنن ،
شخصیت ها رو .....
گهواره خونین رو .....
خیمه های روان رو .....
و شیر نالان رو .....
بردیا جونم تعجب میکرد که چرا آقا شیره داره گریه میکنه؟؟
و پاکان توپولو از آقا شیره میترسید
برای بردیا جونم توی مهد در مورد روز عاشورا توضیح داده بودن ، و مراسم هم اجرا کرده و شله زرد هم خورده بودن
بردیا جونم دوست داشت بین آدم بزرگها زنجیر بزنه
با پاکان توپولو رفتن وسط آدم بزرگها
خلاصه پسری اینقدر زنجیر زد ووووو
زد ووووووووووووو
زد تا بالاخره خسته شد و اجازه داد که برگردیم خونه
شب شام غریبان توی محله خاله پرینا (گیشا) هیچ خبری نبود با خاله شیما و مامانی و خاله پری رفتیم شهر آرا کنار مسجد جایگاه درست کرده بودن و همه اونجا شمع هاشون رو روشن میکردن .....
ما هم شمع خریدیم و بردیا جونم همه رو روشن کرد....
من شب شام غریبان رو خیلی دوست دارم معنویت خاصی داره
بعد از تعطیلات ، رفتیم مرکز خرید جدید کوروش برای بردیا جونم یه کاپشن و چند تا بلوز زمستونی خریدم
درحال خرید بودیم که ناگهان بردیا جونم متوجه شهر بازی طبقه بالای مرکز خرید شد
شهر بازی رو دیدن همان و یک ساعت معطل شدن همان
پسری بزرگ شده دیگه سوار سرسره و چرخ فلک نمیشه میگه برای بچه کوچولوهاس
عاشق ماشین سواری و موتور سواریه
به این میگن دقت .......
بعد از کلی صحبت بالاخره موفق شدیم از شهر بازی بیایم بیرون
روز جمعه صبح حرکت کردیم ، نهار رو همدان خوردیم و برای غروب رسیدیم خونه
مسافرت خوبی بود ، خوش گذشت کلی هم به خاله پری زحمت دادیم