بردیا و مهمان های کوچولو
هفته پیش مامانی جون مهمونی بزرگ با کلی مهمون از تمام نقاط ایران داشت به همین خاطر خاله پرینا روز سه شنبه از تهرون آومدن چون روز قبل کارگر آومده بود و خونه مامانی رو تمیز کرده بود ما هم تصمیم گرفتیم تا روز 5 شنبه خونه مامانی نریم تا خونه بهم نریزه پاکان توپولو خیلی دلش برای بردیا جونم تنگ شده بود و همش بهانه میگرفت ......
تصمیم گرفتیم پاکان و پرستش هم بیاریم خونه خودمون تا مامانی و خاله پری با خیال راحت به کارهای قبل از مهمونی برسن برای همین روز چهارشنبه عصر با بچه ها توی شهر بادی نزدیک خونه مامانی قرار گذاشتیم
توی شهر بادی کلی بازی کردن و بالا و پایین پریدن و انواع و اقسام شیطونی ها رو انجام میدادن دقیقا از اون زمانهای بود که گوش جفتشون هیچی نمی شنید من و پرستش جونم هم بی خیال نشسته بودیم و چیزی نمیگفتیم چون فایده ای نداشت
وقتمون که تموم شد باباپیمان آومد دنبالمون رفتیم رستوران
توی رستوران هم وروجک بازی ها و شیطنت ها ادامه داشت
به خاطر شیطونی زیاد خیلی گرسنه شون بود با صدای بلند میگفتن غذا غذا به همین خاطر اول برای وروجک ها سفارش پیتزای فوری دادیم ،بعد منتظرشدیم تا غذای خودمون آماده بشه ...
بعد از رستوران آومدیم خونه و دوباره شیطونی ها شروع شد تا ساعت 12 شب حرف زدن و خندیدن فردا صبحش من زود رفتم سر کار بابا پیمان مهربون بردیا جونم رو برده بود مهد و بچه ها رو خونه مامانی عصر 5 شنبه همه مهمون ها آومدن و تا جمعه عصر خونه مامانی بودن خیلی خوش گذشت .....