بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا و تعطیلات

1391/8/21 11:33
نویسنده : مامی
209 بازدید
اشتراک گذاری

روز5 شنبه رو مرخصی گرفتم تا یه سری از کارهای عقب افتاده رو انجام بدم ،بردیا جونم ماچ رو ساعت 9 گذاشتم مهد، چون تولد دوستش ستایش که توی شهر بادی برگزار میشد دعوت داشت ..... ساعت 5/1 خسته و کوفته رسیدم خونه که بردیا جونم ماچ بهونه خونه مامانیقلب رو گرفت مجبورم شدم بدون خوردن نهار بریم خونه مامانی ،از خوش شانسی ما اونا هم نهار نخورده بودن از خود راضی......عصر رفتم خرید که تا ساعت 5/8 شب طول کشید وقتی رسیدیم خونه ساعت ٩ شب بود ...مثلا امروز مرخصی بودم ولی بیشتر از روزهای دیگه خسته شدم ناراحت.....

روزجمعه صبح ساعت 9 رفتیم خونه مامانیقلب که همه باهم آماده شیم بریم جشن ....ساعت 1 رفتیم هتل جمشید همه فامیل بودن خوش گذشت .... بردیا جونم ماچ همان طور که قول داده بود پسر خوبی بود و خیلی شیطونی نکرد ... بعد از جشن اومدیم خونه مامانیقلب ،و به اصرار بردیا جونم ماچشب اونجا موندیم ....

روز عید غدیر دائی رضا (دائی خودم) از مکه اومد ..... همه با هم رفتیم استقبال ، تا رفتیم گلفروشی و شیرینی فروشی بعدش سرخاک بابائی و بعد فرودگاه که متاسفانه دیر رسیدیم ، حاجی و فامیل ها همه رفته بودن خونه شون نیشخند......عصر با بردیا جونمماچ رفتیم شهر بادی کلی بپر بپر کرد ابله....موقع برگشتن به خونه ، بردیا جونم ماچ گفت: آخی چه بوی پیتزای میاد ؟؟؟؟؟؟؟ به خاطر هوس آقا اونشب شام پیتزا خوردیم ...آقا بردیا هم به خاطر پر خوری ، شب دلش درد گرفت نیشخند .....

از طرف مهد یه سری کتاب انگلیسی ، ریاضی و رنگها بهش دادن که براش جلد بگیریم و برگردونیم مهد چشمک.....

 این کارت خوشگل رو از طرف مهد برای تبریک عید غدیر دادن لبخند

 ژست های جدید مربوط میشه به سری جدید اسباب بازی که خریده ابرو....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)