بردیا در تهران
١٨ و ١٩ مهر ماه تهران یه همایش دعوت داشتم ....به علت نبودن(از خوش شانسی ) بلیط روز ١٦ ساعت ٢ بعدازظهر رفتیم تهران ...... با وجود بردیاجونم ما هر جائی که میریم سریع معروف میشیم و با همه دوست میشیم و همه ما رو میشناسن و میدونن کجا میخوایم بریم خونه کی میخوایم بریم.....از بس بچه ام شیرین سخنه (فضوله) توی سالن انتظار کلی سرسره بازی و بدو بدو کرد و به علت تحرک زیاد گرمش شد لباسشو درآورد .....من یه گوشه آروم نشسته بودم و سعی میکردم چهره مو شطرنجی کنم ... چیزی هم نمیشد بهش بگم چون از اون زمان های بود که نه گوشش می شنید و نه چشمشهاش میدید ....
از خوش شانسی زیاد هواپیما تاخیر نداشت وگرنه ما رو از فرودگاه بیرون میکردن .....داخل هواپیما کفشاشو درآورده رفته رو صندلی با مسافرهای پشت سر اولش چاق سلامتی میکرد و بعدش شروع کرد به شکلک درآوردن ..... از هواپیما که پیاده شدیم توی اتوبوس گریه میکرد که چرا هواپیما ما رو نبرده خونه خاله پری کلی براش توضیح دادم که این مسیر رو بایدبا ماشین بریم .....بالاخره با کلی ماجراهای شیرین و اعصاب خوردکن رسیدیم خونه خاله پری جون
از لحظه ورود شیطونی بلوک ولولک شروع شد .....روز چهار شنبه من بردیا جونم که از خواب بیدار شدیم همه رفته بودن سرکار و مدرسه ..... با هم رفتیم بیرون کمی خرید کردیم ..... عصر با خاله پری و بچه ها رفتیم پارک گفتگو ....
توی پارک پرستش جونم مثلا مواظب بچه ها بود روی تاب اینقدر محکم هل شون میداد چیزی نمونده بود که برعکس شن ..... همون طوری که توی عکس بردیا جونم رو می بینید ....
بچه ها کلی بدو بدو و بازی کردن .....هوا یهو خیلی سرد شد شام بیرون خوردیم و زود رفتیم خونه ..... وروجکها از فرط خستگی ساعت ٥/٨ خوابیدن و سکوت خیلی قشنگی بر خانه حکم فرما شد .....
روز ٥شنبه و جمعه از ٨ صبح تا ٥ بعداز ظهر همایش بودم ......عصرها خسته و کوفته و خوابالو میومدم خونه .....تموم زحمت بچه ها برعهده خاله پری مهربون بود ....
روز جمعه ساعت ٨ شب بلیط برگشت داشتیم ساعت ٧ رفتیم فرودگاه ساعت ٩ کرمانشاه بودیم ، بابا پیمان آومد دنبالمون شام بیرون خوردیم و خسته وخوابالو رفتیم خونه .....سفر خیلی خوبی بود وخیلی خوش گذشت جا داره از خاله پری مهربون تشکر کنم خیلی اذیتش کردیم
خاله پری مهربون دوست داریم