بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در تهران

1392/7/30 12:33
نویسنده : مامی
155 بازدید
اشتراک گذاری

 

١٨ و ١٩ مهر ماه تهران یه همایش دعوت داشتمچشمک ....به علت نبودن(از خوش شانسی نیشخند) بلیط روز ١٦ ساعت ٢ بعدازظهر رفتیم تهران بای بای...... با وجود  بردیاجونم ماچ ما هر جائی که میریم سریع معروف میشیم و با همه دوست میشیم و همه ما رو میشناسن و میدونن کجا میخوایم بریم خونه کی میخوایم بریم.....منتظراز بس بچه ام شیرین سخنه (فضوله) نیشخندتوی سالن انتظار کلی سرسره بازی و بدو بدو کرد و به علت تحرک زیاد گرمش شد لباسشو درآوردکلافه .....من یه گوشه آروم نشسته بودم و سعی میکردم چهره مو شطرنجی کنم عینک ... چیزی هم نمیشد بهش بگم چون از اون زمان های بود که نه گوشش می شنید و نه چشمشهاش میدید منتظر.... 

از خوش شانسی زیاد هواپیما تاخیر نداشت وگرنه ما رو از فرودگاه بیرون میکردن قهر .....داخل هواپیما کفشاشو درآورده رفته رو صندلی با مسافرهای پشت سر اولش چاق سلامتی میکرد و بعدش شروع کرد به شکلک درآوردن تعجب نیشخند.....  از هواپیما که پیاده شدیم توی اتوبوس گریه میکرد که چرا هواپیما ما رو نبرده خونه خاله پری تعجب کلی براش توضیح دادم که این مسیر رو بایدبا ماشین بریم نیشخند.....بالاخره با کلی ماجراهای شیرین و اعصاب خوردکن منتظررسیدیم خونه خاله پری جون قلب

از لحظه ورود شیطونی بلوک ولولک شروع شد هیپنوتیزم.....روز چهار شنبه من بردیا جونمماچ که از خواب بیدار شدیم همه رفته بودن سرکار و مدرسهلبخند ..... با هم رفتیم بیرون کمی خرید کردیم چشمک ..... عصر با خاله پری قلب و بچه ها رفتیم پارک گفتگو نیشخند....

توی پارک پرستش جونم قلب مثلا مواظب بچه ها بود زبان روی تاب اینقدر محکم هل شون میداد چیزی نمونده بود که برعکس شن تعجب..... همون طوری که توی عکس بردیا جونمماچ رو می بینید منتظر....

بچه ها کلی بدو بدو و بازی کردن نیشخند.....هوا یهو خیلی سرد شد استرسشام  بیرون خوردیم و زود رفتیم خونه لبخند..... وروجکها از فرط خستگی ساعت ٥/٨ خوابیدنخواب و سکوت خیلی قشنگی بر خانه حکم فرما شد لبخند..... 

روز ٥شنبه و جمعه از ٨ صبح تا ٥ بعداز ظهر همایش بودم ناراحت......عصرها خسته و کوفته و خوابالو میومدم خونه خمیازه.....تموم زحمت بچه ها برعهده خاله پری مهربون قلب بود ....

روز جمعه ساعت ٨ شب بلیط برگشت داشتیم ساعت ٧ رفتیم فرودگاه ساعت ٩ کرمانشاه بودیم ، بابا پیمانقلب آومد دنبالمون شام بیرون خوردیم و خسته وخوابالو رفتیم خونهخمیازه .....سفر خیلی خوبی بود وخیلی خوش گذشت جا داره از خاله پریقلب مهربون تشکر کنم خیلی اذیتش کردیم خجالت

                         قلب خاله پری مهربون دوست داریم قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)