بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

روز پدر مبارک

دلم برای کسی تنگ است که بامهربانی بی پایانش مرا در عشقش غرق می کرد.... دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد... دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد... دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد... دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش راحسرت میکشد... دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد... دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست... دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است... دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگی ام ست... دلم برای کسی تنگ است .............   پدر عزیزم   از تو آموختم چگونه سبکبال زندگی کن...
22 خرداد 1391

بردیا در 33 ماهگی

قوقولی جونم  در آستانه سه سالگی بیشتر کارهای شخصی شو خودش انجام میده مثل  بازکردن دکمه و پوشیدن لباس هاش،پوشیدن و درآوردن کفش البته تابستونی،کارهای دستشوی رو تقریبا خودش انجام میده،غذاشو خودش میخوره ،شبها بدون دردسر با یک لالایی زیبایی مادرانه  میخوابه....خلاصه پسرم آقا شده عدد ها رو فارسی تا ١٠ و انگلیسی تا ٥ بلده رنگهای آبی ،قرمز،سفید ،سبز،صورتی طوسی ،سیاه ،زرد ،نارنجی ...... رو می شناسه    ماشینها رو به اسم صاحبش بلده مثلا تمام مزدا ها ماشین بابا و همه ال٩٠های قرمز ماشین دائی سعید هستن ......    شعر یه توپ دارم ،عمو زنجیر ب...
7 خرداد 1391

بردیا در مهد کودک

روزی که همیشه ازش می ترسیدم رسید روزی که بردیاجونم بره مهدکودک روز اول مهد16 اردیبهشت رو مرخصی گرفتم  ساعت9:30 آماده شدیم با بردیا بریم مهد که دائی سعید جون زحمت کشید مارو رسوند (تمام مدارک شو قبلا آماده کرده و تحویل مهد داده بودم) برای بردیا جونم جالب بود، همیشه میگفت دوست دارم برم مدرسه اولش کمی ذوق کرد بعد که من میخواستم بیام شروع کرد به گریه کردن مربیش نرگس جون حواسشو با استخر توپ پرت کرد منم سریع اومدم بیرون یه سر رفتم بانک کمی از کارامو انجام دادم،ولی همش اضطراب داشتم ساعت 12:30 رفتم دنبالش برگشتیم خونه ..اون 2 ساعت که بردیا مهد بود برای من 20 ساعت گذشت هرچند که از بابت بردیا خیالم راحت بود که بچه ...
7 خرداد 1391

بردیا و آخر هفته

هر هفته روزهای ٥شنبه همه با هم میریم سر خاک بابایی (به قول بردیا خونه بابایی)وقتی بابایی فوت کردن بردیا یکسال و سه ماه داشت به بابایی خیلی وابسته بود،بابایی هم خیلی بردیا رو دوست داشت اگه چند روز بردیا رو نمیدید زنگ میزد که بردیا رو بیار ببینم یا میومد دونبالمون که بریم خونشون .الانم اگه یک هفته سر خاک نریم بابایی میاد خواب خودم یا اطرافیان که دلم برای بردیا تنگ شده بیار ببینمش.حیف که بابایی خیلی زود رفت و همه ما رو تنها گذاشت اما همه ما  درتمام لحظات به یادش هستیم بابایی جون روحت شاد......    بردیا با صدای بلند داره صلوات میفرسته....   برای عوض کردن روح...
2 خرداد 1391

بردیا در آتلیه

 تولد دو سالگی بردیا جونم  زمانی بود که ما عزادار بابایی بودیم و نتونستم برای بردیا جشن بگیرم.قرار شد بردیا رو ببرم عکاسی از اون روز بردیا یا مریض بود یا صورتش زخم میشد یا من وقت نمیکردم یا عکاسی نبود.......  خلاصه وقتی ما رفتیم عکاسی آبان ماه بود  خانم عکاس خیلی خانم خوب و خوش روییه با بردیا هم خیلی دوست شده عکسهای شش ماهگی بردیا هم پیش ایشون انداختیم کارشون عالیه ،خیلی صبور و با حوصله هستن هر سری کلی عکس از بردیا میندازه که خودمون از بینشون گلچین کنیم .عکس های دو سالگی بردیا هم چند روز پیش آمده شد دست شون درد نکنه خیلی قشنگ شده چون از روش عکس انداختم زیاد جالب نشده   &...
30 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

مادر ای والاترین رویای عشق مادر ای دلواپس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتای من اولین و آخرین معنای عشق زندگی بی تو سراسر محنت است زیر پای توست تنها جای عشق مادر ای چشم و چراغ زندگی قلب رنجور تو شد دریای زندگی تکیه گاه خستگی هایم توئ مادر ای تنهاترین ماوای عشق یاد تو آرام می سازد مرا از تو آهنگی گرفته نای عشق صوت لالائی تو اعجاز کرد مادر ای پیغمبر زیبای عشق ماه من پشت و پناه من توئی جان من ای گوهر یکتای عشق   دوستت دارم تو را دیوانه وار   از تو احیاء شد چنین دنیای عشق   ای انیس لحظه های بی کسی   در دلم برپا شده غوغای عشق   ت...
24 ارديبهشت 1391

بردیا و عروسی

پنجشنبه ١٤ اردیبهشت عروسی یکی از بستگان نزدیک دعوت شدیم  این دومین عروسی بود که بردیا میرفت . عروسی اول که رفتیم بردیا هشت ماه داشت خیلی جالب بود وقتی صدای آهنگ قطع میشد بردیا شروع میکرد به خواندن بچم یه پا خواننده بود.... عروسی دوم که رفتیم آقا رقاص شده بود ازاولش وسط سالن بود و رقصید تا آخر شب....البته منم به بهانه بردیا کلی  ر  ق  ص  ی  د  م   خلاصه جاتون خالی خوش گذشت   شمع های پشت سرشو صدبار فوت کرده ........ بردیا و دانیال جون شاخ رو سرشو ...... روز جمعه نهار مهمون خاله کوچیکه  بود...
18 ارديبهشت 1391

بردیا در ویلا 2

 هفته گذشته پاکان و پرستش  آومده بودن کرمانشاه ،باهم استخر، پارک رفتیم وآخر هفته هم ویلا بودیم ، همه جا سبز شده بود شکوفه سیب ،هلو و شلیل همه جارو زیبا کرده بود  روز جمعه عمه ها ی پرستش هم اومدن پیشمون ، بچه ها کلی باهم بازی کردن خوش گذشت اما اما ...... امان از دست این بچه های شیطون که یک لحضه پیش هم نموندن که ازشون عکس بندازم شکوفه های سیب شکوفه های هلو این ابر رو ببینید چقدر قشنگه ..... شیطونکها در حال آب بازی .... رایا جون  بردیا جون  پاکان جون چند دقیقه بعد از این عکس پاکان افتاد توی آب ...........
17 ارديبهشت 1391

بردیا و ارشک جون

هفته گذشته چهارشنبه خونه مامان فرشته بودیم عمه پگاه و ارشک کوچولو هم آومدن عصر بچه ها رو بردیم پارک خیلی بهشون خوش گذشت کلی هم شیطونی کردن   بازی در پارک به روایت تصویر اینم ارشک کوچولو خلاصه تا وقتی هوا تاریک شد ما پارک بودیم    فرداش با خاله شیما از سرکار رفتیم دنبالم بردیا با هم رفتیم خونه مامانی بردیا خاله شیما رو راهنمایی و تشویق میکرد که سریعتر برو ..... بردیا و خرسی خاله شیما دریتر (سریعتر).... برو ...
12 ارديبهشت 1391