بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا و اسفند ماه

امسال تولد پرستش  و پاکان توپولو  رو خونه مامانی جشن گرفتیم و خیلی خوش گذشت ، تولد ارشک کوچولو  هم توی آبان ماه داشتیم که اونجام به بردیا جونم  خیلی خوش گذشت و حسابی شیطونی کردن ....... این هدیه رو مامان امیر علی جون   زحمت کشیده برای بردیا جونم  آوردن دستت درد نکنه سپیده عزیز   امسال چهارشنبه سوری خیابان ها خیلی شلوغ بود ، با مامانی و خاله شیما  رفتیم بیرون دوری زدیم . ولی به خاطر شلوغی از ماشین پیاده نشدیم . مستقیم رفتیم پیش دائی سعید   آتش روشن کردیم و کلی ترقه بازی کردیم ..... اسفند هم داره تموم میشه و ما سخ...
27 اسفند 1393

بردیا و تمرینات باشگاه

باشگاه رفتن بردیا جونم  همچنان ادامه داره و تمریناتش سخت تر و فشرده تر شده بردیا جونم  دیگه به صورت انفرادی و خصوصی تمرین میکنه آقای مربی خیلی آروم و با حوصله با بردیا جونم  کار میکنه البته پسری  هم تا اونجای که بتونه سعی میکنه تمرین هارو درست انجام بده گاهی اوقات مجبوره فشار زیادی رو تحمل کنه از خدای مهربون  بابت آشنایی با این مربی دلسوز و مهربان ممنونم  خدای مهربان   ازت میخوام که در تمامی مراحل خودت مواظب این مرد کوچک...
4 اسفند 1393

بردیا در بهمن ماه

مامانی جون  هر سال نظری شله زرد داره که همگی میریم کمکش درست میکنیم و بین دوست و آشنا تقسیم میکنیم ..... امسال بردیا جونم  کلی کمک کرد و با خاله شیما  تموم نظری ها رو تقسیم کردن امسال زمستان هوا شهر ما با بهار فرق زیادی نداشت ، هوا خنک بود و بهاری به همین خاطر روز جمعه با عمه اینا رفتیم کوه   بردیا جونم و ارشک کوچولو  پا به پای ما اومدن بالا ، حدود 2 ساعت کوه نوردی کردیم و برگشتیم خونه 3 ساعت خوابیدیم تا خستگی اون دوساعت ورزش از تنمون در بیاد   روزهای جمعه هوا خیلی خوب میشه و ما دلمون نمیاد توی خونه بمونیم   هر جمعه یه جا رو برا...
29 بهمن 1393

بردیا در باشگاه ژیمناستیک

یه مدتی بود که شیطونی های بردیا جونم  به حدی رسیده بود که از در و دیوار بالا میرفت    به همین خاطر براش یه میله بارفیکس خریدیم و به چهار چوب در اتاقش نصب کردیم  یه خوش خواب هم زیر پاش گذاشتیم که اگه خدای نکرده افتاد مشکلی پیش نیاد و پسری با خیال راحت به شیطونیهاش ادامه بده   کل موارد ایمنی رعایت کردیم   تا اینکه یه مسیج از نظام  مهندسی برای پیمان   اومد که بچه هاتون رو ببرید استادیوم آزادی رشته ژیمناستیک ثبت نام کنید ، بابا پیمان  هم بردیا جون  رو برد ثبت نام کرد و قرار شد در هفته سه روز بره باشگاه ..... اولش بردیا جونم &n...
24 دی 1393

بردیا و سفر به همدان

پاهای مامانی جون  خیلی درد میکنه آدرس یه دکتر خوب توی همدان گرفتیم و همگی باهم رفتیم که مامانی رو ببریم  دکتر   مامانی جون   به خاطر پاهاش تمام ایرانو گشته ولی دردش خوب نشده   وقت دکتر مامانی  روز چهارشنبه ساعت 4 بود ، من و خاله شیما ساعت 1 مرخصی گرفتیم بردیا جونم رو از مهد برداشتیم و رفتیم خونه مامانی  و ساعت 2 حرکت کردیم به سمت همدان ( به قول بردیا همدان ، چمدان )   هوا خیلی سرد بود و برف زیادی اومده بود ، هر کار کردم بردیا جونم  توی ماشین نخوابید و کلی شیطونی کرد  روی صندلی سرو ته میشد و حرکات ژیمناستیک انجام میداد...
3 دی 1393

بردیا و مهمان های کوچولو

 هفته پیش مامانی جون  مهمونی بزرگ با کلی مهمون از تمام نقاط ایران داشت  به همین خاطر خاله پرینا  روز سه شنبه از تهرون آومدن   چون روز قبل کارگر آومده بود و خونه مامانی رو تمیز کرده بود ما هم تصمیم گرفتیم تا روز 5 شنبه خونه مامانی نریم   تا خونه بهم نریزه   پاکان توپولو خیلی دلش برای بردیا جونم تنگ شده بود و همش بهانه میگرفت ...... تصمیم گرفتیم پاکان و پرستش هم بیاریم خونه خودمون تا مامانی و خاله پری با خیال راحت به کارهای قبل از مهمونی برسن  برای همین روز چهارشنبه عصر با بچه ها توی شهر بادی نزدیک خونه مامانی قرار گذاشتیم   توی شهر بادی کلی با...
4 آذر 1393

بردیا و محرم 93

  امسال برای ایام محرم با مامانینا  رفتیم تهران خونه خاله پری روز تاسوعا توی شهر خیلی چرخیدیم ولی دسته عزاداری ندیدیم  هوای بارانی بود و نم نم بارون میومد  شب عاشورا رفتیم مسجد کربلایها و مهدیه تهران که خیلی شلوغ بودن روبروی مسجد کربلایها خیمه خیلی بزرگی وسط خیابون زده بودند   بردیا جونم زنجیرشو آورده بود که بره تو دسته و عزاداری کنه ، به همین خاطر دایی سعید روز عاشورا ما برد محله سرسبیل که مراسم خوبی داشت .... بردیا جونم  و پاکان توپولو  حسابی عزاداری کردن  هیت های محله سرسبیل سعی کرده بودن واقیعه روز عاشورا رو ...
20 آبان 1393