بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا و روزهای تابستون

تابستون که میشه بیشتر وقت آدما بیرون از خونه میگذره ، پارک ،شهربازی و...... با عمه پگاه و ارشک کوچولو رفتیم شهربازی که به دلیل شهادت تعطیل بود برای این که بچه ها ناراحت نشن رفتیم شهر شادی خیلی جالبه توی شهر شادی خبری از تعطیلی نبود تازه آهنگم با صدای بلند گذاشته بودن که بردیا جونم از فرصت استفاده کرد و کلی رقصید بردیا جونم و اکربات بازیهایش در ترامبولین ...
5 مرداد 1393

بردیا و مطالب جا مونده

مراسم روز پدر امسال خونه مامان فرشته برگزار شد ..... بردیا جونم  و ارشک کوچولو تا اونجائی که تونستن بدو بدو و شیطونی کردن  هوا خیلی گرم شده به همین خاطر ما آخر هفته ها رو به دامان طبیعت پناه میبریم و از هوای خنک ، بارون وسط تابستون و شبهای پرستاره  لذت میبریم من عاشق هوای ابری و نم نم بارونم ، اونم وسط تابستون و عاشق شب های پرستاره و ماه شب چهارده در کوهستان فصل شاه توت شده خدا را شکر درخت ها همه ثمر گرفتن بردیا جونم عاشق شاه توتِ ،تموم لباس هاش لکه شاه توت برداشته که دیگه نمیره بردیا جونم مجز به تمام وسایل باغب...
9 تير 1393

بردیا و استخر بادی

تابستونه فصل شادی و خنده          بچه ها توی کوچه گرم بازی مثل چند تا پرنده فصل شنا میون حوض پر آب                فرار از لحظه های خسته خواب هوا گرم شده و آب بازی مزه میده به همین خاطر عمه پگاه استخر ارشک کوچولو رو آورد توی حیاط و بساط شنا و آب بازی به مدت یک هفته به راه بود بردیا جونم که از مهد میومد خونه با ارشک کوچولو می پریدن توی استخر و تا اونجائی که میتونستن شیطونی و آب بازی میکردن البته این وروجک بازی ها کار دستمون داد و بردیا جونم مری...
5 خرداد 1393

بردیا و دوستان درویلا

فصل بهار رو بخاطر سر سبزی کوه ها ، رنگارنگی زمین ،  تکه تکه بودن ابرها ، شفاف بودن آسمان و غروب های دلنگیز و رویایش دوست دارم فصل بهار تا اونجای که بتونیم میریم ویلا و از هوای پاک و مناظر زیبای کوهستان استفاده میکنیم بردیا جونم که از رفتن به ویلا هیچ وقت سیر نمیشه  البته تنها رفتن رو دوست نداره ترجیح میده همیشه یه هم بازی داشته باشه یه همبازی برای آتیش سوزوندن و وروجک بازی  یکی از این همبازی های خوب ارشک کوچولو و همبازی بعدی پاکان توپولو البته بردیا جونم معتقده که من داداش بزرگِ پاکان و ارشکم ولی اونا پسر خاله و پسر عمه من هس...
23 ارديبهشت 1393

بردیا در فصل بهار

فصل بهار که میشه از هر موقعیتی برای بیرون و پارک رفتن استفاده میکنیم و بردیا جونم  از هر موقعیتی برای شیطونی و بازیگوشی حالا اون موقعیت میخواد ساعت 12 ظهر توی میدون وسط شهر باشه و یا هر جای دیگه   برنامه هر روز پارک ما هنوزم که هنوز دایره    روابط بردیا جونم و ارشک کوچولو خیلی با هم خوب شده امیدوارم همیشه این جوری باشه قسمت شد و با عمه پگاه و بچه ها سری به شهر بازی زدیم بردیا جونم  تا اونجای که آقاهه اجازه داد و توان داشت آبشار سوار شد خودش تنهای میرفت بالا میومد پایین هنوز نرسیده دوباره میدوید میرفت بالا هرب...
18 ارديبهشت 1393

بردیا در مدرسه موشها

هر سال برای عید شهرمون و میدون های اصلی شهر رو با سفره هفت سین های خیلی زیبای تزئین میکنن ، یکی از تزئین های قشنگ که هنوزم هستش مدرسه موشها بود فیلم مدرسه موشها رو بردیا جونم یک بار دیده و خیلی خوشش آومد . شخصیت کپل و خوش خواب رو خیلی دوست داره بخصوص اون قسمتی که خوش خواب میگفت رسیدیم به روخ دونه (رودخونه ) خیلی وقت بود میخواستیم بردیا جونم رو ببریم با مدرسه موشها عکس بندازه که نمیشد تا این که یه روز عصر تونستیم بریم ولی کمی دیر شده بود و هوا داشت تاریک میشد البته آسمان توی عکس ها خیلی قشنگ شده بردیا کپل و کپل بعد از کلی عکاسی ، بابا پیمان برای شام ما رو به دنده کباب مشدی...
8 ارديبهشت 1393

هفته دوم تعطیلات نوروز 93

روزهای 9 ، 10 ،11 سرکار بودم . عصر روز 10 فروردین با مامان فرشته و عمه پگاه اینا رفتیم طاق بستان شام دنده کباب مهمون باباشاهپور  بودیم بچه ها خیلی باز و بدو بدو کردن    روز 12 فروردین مهمون عمه پگاه رفتیم سراب یاوری ....خوش گذشت بچه ها خیلی شیطونی کردن  روز سیزده بدر مامانینا و مامان فرشته اینا  مهمون ما بودن رفتیم سراب هشیلان یه دشت خیلی باصفا و هموار جای مناسب برای فوتبال و والیبال هوا خیلی خوبی بود البته عصر که داشتیم برمیگشتیم باران خیلی تندی بارید  ....... و به این شکل سیزده ما ، بدر شد و تعطیلاتمون تموم شد ...
5 ارديبهشت 1393

هفته اول تعطیلات نوروز 93

امسال تعطیلات نوروز قراربود بریم تبریز تموم کارهامون هم انجام دادیم ولی من و بردیا جونم یک هفته مانده به نوروز سخت مریض شدیم من که تا چند روز لال شده بودم و روزه سکوت گرفتم (خیلی سخت بود ) برای اولین بار شب چهارشنبه سوری خونه بودیم چون بردیا جونم تب شدیدی داشت و خونه مامانی جون بستری شده بود حال من و بردیا جونم  برای سال تحویل خوب شد ولی بابا شاهپور حالش خیلی بد شد و بیمارستان بستریشون کردن و پیمان و مامان فرشته هم باید شب و روز توی بیمارستان میموندند به همین خاطر مسافرتمون هم کنسل شد .... مامانینا  قراربود برن سنندج خونه دائی مجید چون پیمان درگیر بود و ما هم تنها میموندیم من و بردیا ...
4 ارديبهشت 1393

سال نو مبارک

جشن است که نوروز به پا خاسته است.شادی و سعادت جهان ان تو باد . از هر دو جهان فقط تو را می خواهم . . . سال نو مبارک . . . ...
29 فروردين 1393

بردیا و چهارشنبه سوری

  جشن ٤ شنبه سوری مهد بردیا جونم ٢١ اسفند ماه در باغ یاس سفید برگزار شد اونروز بارون خیلی خیلی شدیدی میبارد طوری که برف پاکن ماشین قادر به حرکت نبود ، با خاله شیما و دائی مجید ساعت ٤ به باغ رفتیم باغ قشنگی بود مراسم اصلی داخل تالار بود . برنامه های امسال مهد خیلی متنوع بود مراسم حاجی فیروز ، عمو نارنجی ، بازی برای پدر ها و کلی مراسم جالب و شاد دیگه  ....  گروه رقص محلی هم داشتیم که خیلی زیبا میرقصیدن بردیا جونم  که همش اون وسط بود با دخترها میرقصید  بردیا جونم در حال رپ رقصیدن رقص کردی بچه ها بعد ازکلی رقص وپایکوبی با آش رشته خو...
27 فروردين 1393