بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در جشن عقد

فردای تولد بردیا جونم جشن عقد دعوت داشتیم ، مامانی  و خاله پرینا  همه خونه ما بودن و با هم حاضر شدیم رفتیم جشن .... جشن خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصا به بردیا جونم که از اول مجلس اون وسط بود داشت میرقصید .... به خاطر رقص قشنگش داماد بهش شاباش داد    مربی کلاس موسقی بردیا جونم جز گروه ارکستر بود .... بردیا جونم از این که مربیشو توی جشن دیده خیلی خوشحال بود ....    ...
12 اسفند 1392

بردیا و مردان عنکبوتی

  یکی از کادئوهای آرتین جون  که برای تولد بردیا جونم  آورده بود ، لباس مرد عنکبوتی بود که بردیا جونم عاشقش شد و از وقتی که لباس رو پوشید دیگه حاضر نشد اونو در بیاره ... حتی فرداش مهد هم با لباس عنکبوتی رفت و تموم بچه های مهد رو ترسونده بود     پاکان توپولو  هم عاشق مرد عنکبوتیه به همین خاطر فردای تولد با بردیا جونم  رفتیم بیرون و یه دست لباس عنکبوتی هم برای پاکان  خریدیم ،  با این لباس ها تا اونجای که میتونستن شیطونی کردن و از مبل ، در و دیوار خونه مامانی  بالا رفتن .... ...
8 اسفند 1392

بردیا و تولد مبارک

روز ٢٢ بهمن ١٣٩٢ با ٦ ماه تاخیر ناخواسته تولد بردیا جونم برگزار شد  حدود  ٤٠ نفر مهمون داشتیم که بیشتر دوستهای بردیا جونم بودن ، کلی خوش گذشت و بردیا جونم  تا اونجائی که تونست و جاداشت شیطونی کرد و آتیش سوزوند ... برای ساعت ٥  همه مهمونها اومده بودن و با نسکافه ، شیرینی و میوه از همشون پذیرائی شد  بردیا جونم   اینقدر عجله داشت که میخواست هرچه زودتر کیک رو ببره و کادئو ها رو باز کنه بردیا جونم و دوستان تینا ،باربد، بردیا، پاکان، ارشک و آرتین برای فشفه ها و آتیش بازی کلی ذوق کردن .....وای عکس انداختن از بچه ها در این مواقع خیلی سخته ...
4 اسفند 1392

بردیا و روزهای برفی

هوا خیلی سرد شده و برف زیادی آومده ، شوفاژها اصلا جوابگو نیستن  صورت تو ببری نزدیک دیوار باد سرد میخوره توی صورتت نمیدونم این دیوارها از چی ساخته شده   . روزهای که برف میاد بردیا جونم مهد نمیره ،خونه فرشته  میمونه تا ظهر با هم فیلم و کارتون میبینن... گاهی اوقات عمه پگاه هم میاد خونه فرشته و بردیا جونم  با ارشک کوچولو  حسابی بازی میکنن و ظهر نمیخوابن عصر که میایم خونه آقا میخوابه و ساعت ٩ تازه از خواب بیدار میشه و تا ٥/١٢ شب بیداره ....    هفته پیش که برف زیادی آومده بود ، دائی مجید آدم برفی بزرگی توی حیاط پشتی خونه مامانی درست کرده بود با بردیا ...
21 بهمن 1392

بردیا و این روزها

بردیا جونم  هرچی بزرگتر میشه شیطونیهاشم بزرگتر میشه .... بعضی روزها که خونه میمونیم حوصله اش سر میره و بهانه بیرون رو میگیره مخصوصا جمعه ها عصر .....که دلش هوای طاق بستان رو میکنه اگه خونه مامانی باشیم دلش برای شهر بادی سی متری تنگ میشه .....خیلی به بازی های ixbox علاقه نشون میده .....فعلا که مقاومت میکنیم براش نمیخریم چون روی روحیه اش تاثیر میذاره ..... وقتی کوچیکتر بود شب توی اتاق خودش میخوابید . ولی جدیدا میاد توی اتاق ما وقتی خوابش برد ، میبریم میذاریم توی اتاقش   البته قبل از خواب کلی مراسم داریم  مامی قصه بگو .... آب میخوام ..... دست شوئی دارم .......
8 بهمن 1392

دو سالگی وبلاگ

دو سال از اولین روزی که شروع به نوشتن برای بردیا جونم کردم میگذره.... خدا رو صد هزار بار شکر میکنم که بالاترین و قشنگترین حس (مادری) رو نصیب من کرد تا بتونم لحظه های قشنگ اون رو برای بردیاجونم ثبت کنم .تا بدونه و همیشه به یاد داشته باشه که برای من عزیزترین و شیرینترین پسر دنیاس   ...
2 بهمن 1392

بردیا و رستوران مامی

 بردیا جونم پیتزا خیلی دوست داره و با اشتهای زیادی میخوره ، البته من خودم هم پیتزا خیلی دوست دارم  ....این زیاد پیتزا خوردن باعث شد که صدای بابا پیمان در بیاد که پیتزا های بیرون بده و زیاد خوردنش خطرناکه به همین دلیل رستوران مامی افتتاح شد و تنها غذای هم که داره پیتزا قارچ و گوشته (باباپیمان خوردن هرگونه سوسیس و کالباس رو ممنوع کرده )  خلاصه من و بردیا جونم حسابی خوش میگذرونیم هر لحظه که اراده کنیم پیتزا مامی آماده میشه .......  ...
28 دی 1392

بردیا و سفر به تهران

امسال خیلی خوش به حالمونه همش دعوت میشیم تهران  پنجم دی ماه برامون یه سمینار دیگه گذاشتن  این سری دیگه دلم نیومد بردیا جونم رو نبرم .... پروازمون روز سه شنبه ساعت 2 بعدازظهر دقیقا موقع خواب بردیاجونم بود چون خوابش میومد، بی حوصله بود به همین خاطر زیاد اذیت نکرد آروم نشست همین که رسیدیم خونه خاله پری بپر بپر و شیطونی هاش با پاکان شروع شد  شب خاله پری مراسم شب یلدا گرفت و از بچه ها کلی عکس انداختیم ولی مثل همیشه عکسها هنوز به دستم نرسیده اون چند روز به خاله پری مهربون  خیلی زحمت دادیم من همش بیرون درحال خرید بودم و بردیا جونم خونه میموند . به خاطر آلودگی شدید هوا مدرسه ها یک هفته ت...
24 دی 1392

بردیاو شب یلدا 92

شب یلدای امسال ،مثل سالهای قبل بین خونه مامانی  و فرشته تقسیم شد شام با عمه پگاه اینا خونه فرشته بودیم بعد از شام بدو بدو رفتیم خونه مامانی چون عمو حسام اینا آومده بودن خونه شون برای خاله شیما  کلی وسیله های خوشگل آورده بودن ......جای خاله پرینا خیلی خالی بود ..... آخرشب بردیا جونم  یکی از پاپیون روی کادئو ها رو برداشت و برای خودش پاپیون درست کرد و ژست گرفت که ازش عکس بندازم.... پسر خلاقی دارم من     یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا.              ...
24 دی 1392

بردیا و محرم

امسال محرم همش به مسافرت و مهمانداری و مهمانی گذشت .... از تهران که برگشتم فرداش خاله پرینا  و مامانینا  آومدن خونه مون روز تاسوعا هم خونه مون بودن و بیرون نرفتیم ..... روز عاشورا با بردیا جونم  رفتیم خونه مامانی   تا با خاله پری  و بچه ها بریم هیت نوبهار .....    بردیا جونم و پرستش گلی حسابی عزاداری کردن و زنجیر و طبل زدن .....اما پاکان توپولو حال و حوصله نداشت و با خاله پری زود برگشتن خونه ..... روز عاشورا یکی از دوستهای دوران دبیرستانم رو که خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم دیدم ...... بعدازظهر عاشورا با خاله پرینا و مامانینا رفتیم خونه ...
25 آذر 1392