بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا در بهمن ماه

مامانی جون  هر سال نظری شله زرد داره که همگی میریم کمکش درست میکنیم و بین دوست و آشنا تقسیم میکنیم ..... امسال بردیا جونم  کلی کمک کرد و با خاله شیما  تموم نظری ها رو تقسیم کردن امسال زمستان هوا شهر ما با بهار فرق زیادی نداشت ، هوا خنک بود و بهاری به همین خاطر روز جمعه با عمه اینا رفتیم کوه   بردیا جونم و ارشک کوچولو  پا به پای ما اومدن بالا ، حدود 2 ساعت کوه نوردی کردیم و برگشتیم خونه 3 ساعت خوابیدیم تا خستگی اون دوساعت ورزش از تنمون در بیاد   روزهای جمعه هوا خیلی خوب میشه و ما دلمون نمیاد توی خونه بمونیم   هر جمعه یه جا رو برا...
29 بهمن 1393

بردیا در باشگاه ژیمناستیک

یه مدتی بود که شیطونی های بردیا جونم  به حدی رسیده بود که از در و دیوار بالا میرفت    به همین خاطر براش یه میله بارفیکس خریدیم و به چهار چوب در اتاقش نصب کردیم  یه خوش خواب هم زیر پاش گذاشتیم که اگه خدای نکرده افتاد مشکلی پیش نیاد و پسری با خیال راحت به شیطونیهاش ادامه بده   کل موارد ایمنی رعایت کردیم   تا اینکه یه مسیج از نظام  مهندسی برای پیمان   اومد که بچه هاتون رو ببرید استادیوم آزادی رشته ژیمناستیک ثبت نام کنید ، بابا پیمان  هم بردیا جون  رو برد ثبت نام کرد و قرار شد در هفته سه روز بره باشگاه ..... اولش بردیا جونم &n...
24 دی 1393

بردیا و سفر به همدان

پاهای مامانی جون  خیلی درد میکنه آدرس یه دکتر خوب توی همدان گرفتیم و همگی باهم رفتیم که مامانی رو ببریم  دکتر   مامانی جون   به خاطر پاهاش تمام ایرانو گشته ولی دردش خوب نشده   وقت دکتر مامانی  روز چهارشنبه ساعت 4 بود ، من و خاله شیما ساعت 1 مرخصی گرفتیم بردیا جونم رو از مهد برداشتیم و رفتیم خونه مامانی  و ساعت 2 حرکت کردیم به سمت همدان ( به قول بردیا همدان ، چمدان )   هوا خیلی سرد بود و برف زیادی اومده بود ، هر کار کردم بردیا جونم  توی ماشین نخوابید و کلی شیطونی کرد  روی صندلی سرو ته میشد و حرکات ژیمناستیک انجام میداد...
3 دی 1393

بردیا و مهمان های کوچولو

 هفته پیش مامانی جون  مهمونی بزرگ با کلی مهمون از تمام نقاط ایران داشت  به همین خاطر خاله پرینا  روز سه شنبه از تهرون آومدن   چون روز قبل کارگر آومده بود و خونه مامانی رو تمیز کرده بود ما هم تصمیم گرفتیم تا روز 5 شنبه خونه مامانی نریم   تا خونه بهم نریزه   پاکان توپولو خیلی دلش برای بردیا جونم تنگ شده بود و همش بهانه میگرفت ...... تصمیم گرفتیم پاکان و پرستش هم بیاریم خونه خودمون تا مامانی و خاله پری با خیال راحت به کارهای قبل از مهمونی برسن  برای همین روز چهارشنبه عصر با بچه ها توی شهر بادی نزدیک خونه مامانی قرار گذاشتیم   توی شهر بادی کلی با...
4 آذر 1393

بردیا و محرم 93

  امسال برای ایام محرم با مامانینا  رفتیم تهران خونه خاله پری روز تاسوعا توی شهر خیلی چرخیدیم ولی دسته عزاداری ندیدیم  هوای بارانی بود و نم نم بارون میومد  شب عاشورا رفتیم مسجد کربلایها و مهدیه تهران که خیلی شلوغ بودن روبروی مسجد کربلایها خیمه خیلی بزرگی وسط خیابون زده بودند   بردیا جونم زنجیرشو آورده بود که بره تو دسته و عزاداری کنه ، به همین خاطر دایی سعید روز عاشورا ما برد محله سرسبیل که مراسم خوبی داشت .... بردیا جونم  و پاکان توپولو  حسابی عزاداری کردن  هیت های محله سرسبیل سعی کرده بودن واقیعه روز عاشورا رو ...
20 آبان 1393

بردیا و عروسی

  روز 1 آبان عروسی دعوت داشتیم ، خاله پرینا  هم از آومدن همه با هم رفتیم خیلی خوش گذشت  بردیا جونم   و پاکان توپولو  کلی شیطونی کردن و حتی لباساشونو گلی هم کردن  پاکان توپولو  چون خوابش میومد ساعت 10 توی اون همه سرو صدا خوابید ولی بردیا جونم  پا به پای همه تا آخر شب رقصید  و کلی شاباش جمع کرد و همه رو به عروس خانوم  شاباش کرد     ...
3 آبان 1393

بردیا و اول مهر

باز آمد بوی ماه مدرسه                بوی بازیهای راه مدرسه امسال اول مهر با سال های پیش فرق داشت امسال بردیا جونم   رفته پیش دبستانی  و خیلی ذوق میکنه   وقتی میخواستیم براش کیف بخریم با خاله پری  و بچه ها رفتیم ، برای پاکان توپولو  کیف کوچیک مخصوص مهد خریدیم ولی بردیا جونم  میگفت کیف بزرگ میخوام آخه من پیش دبستانیم    عزیزم احساس بزرگی میکنه روز اول مهر رو مرخصی ساعتی گرفتم و سه تائی با هم رفتیم مهد ، مثل هرسال مهد رو تزیین کرده بودن حمیده جون ...
27 مهر 1393

بردیا و دندون پزشکی

 مدتی بود که بردیا جونم  دندونش  درد میکرد و اشکش رو درمیاورد     خیلی میترسیدم که بردیا جونم  زیر دست دکتر طاقت نیاره ، داد و بیداد بکنه مخصوصا وقتی آمپولش میزنه دردش بیاد و خیلی فکرهای بد دیگه ، اما بالاخره بر ترس خود غلبه کردم و رفتیم پیش دکتر اول از دندوناش عکس انداختیم و بعد رفتیم مطب ارشک کوچولو  هم برای معاینه دندوناش آومده بود مطب که با بردیا جونم کلی شیطونی کردن وسط سالن انتظار کلی سرسره بازی کردن ، و به خواهش و التماس و حتی تهدیدهای من و عمه پگاه  هم اصلا توجهی نمیکردن بعد از رفتن ارشک کوچولو &...
26 مهر 1393

بردیا و شهر موشها

فیلم شهر موشها از سینما آزادی اکران میشد ، با خاله پری  و بچه ها  دسته جمعی رفتیم سینما  اول فیلم بچه ها آروم نشسته بودن و خوراکی میخوردن  همینکه خوراکی ها تموم شد و آهنگ شاد پخش شد بردیا جونم رفت روی صندلی و شروع کرد رقصیدن  ردیف پشت سر خیلی براش دست زدن و تشویقش کردن به همین خاطر آخر فیلم که عروسی بود و آهنگ خیلی شادی پخش میشد،بردیا جونم  بدو رفت روی سن و رو به جمعیت شروع کرد دی جی رقصیدن  پاکان توپولو  هم پشت سرش رفت  یهو همه جمعیت شروع کردن دست زدن و سوت وجیغ و هورا سالن خیلی شلوغ شد مسئول انتظامات عصبانی آومد ...
18 مهر 1393